لیشقه

یادداشت‌های فریبرز مسعودی

لیشقه

یادداشت‌های فریبرز مسعودی

هنر در فراموش خانه سرمایه

باز هم یادی از هنرمند بزرگ هانیبال الخاص به مناسبت نمایش فیلم مستند هانیبال الخاص ساخته احمد زاهدی لنگرودی و سینا یوسف نژاد

از دید تئوریسینهای سرمایه سالاری قانون عرضه و تقاضا یکی از پر جاذبهترین قانونهایی است که خدا خلق کرده است. هم از این رو است که در قاموس سرمایه آن چه که ارزش مبادله نداشته باشد بی ارزش و دور ریختنی است و به طریق اولی آن چیزی ارزش مند است که خاصیت کالایی داشته باشد. هنر و فرهنگ نیز به هکذا.

از دید تئوریسینهای سرمایه سالاری قانون عرضه و تقاضا یکی از پر جاذبهترین قانونهایی است که خدا خلق کرده است. هم از این رو است که در قاموس سرمایه آن چه که ارزش مبادله نداشته باشد بی ارزش و دور ریختنی است و به طریق اولی آن چیزی ارزش مند است که خاصیت کالایی داشته باشد. هنر و فرهنگ نیز به هکذا. آن محصول هنری ارزش دارد که بتوان آن را خرید و فروش کرد. اما از آن جا که سرمایه مثل آب به دنبال چاله میگردد هنر را هم کالایی میکند. آن را از ارزشهای ماهوی و سرشتی خود تهی میکند تا بتواند مشتری بیشتری برای آن بیابد. این چنین است که کارخانه های سرگرمی سازی آمریکا و سایر دولتهای اروپایی به راه می افتند تا با تولید انبوه آثار عامیانه در عرصه هنر و فرهنگ، از سینما تا تئاتر گرفته تا نقاشی و مجسمه سازی، ثروت بیش تری بیندوزند. البته در این میان تمایل دولت ها برای تحمیق هر چه بیش تر توده ها در این تولید انبوه بی تاثیر نیست.

اما آن گاه که سرمایه با آثار انسانی مهم سر و کار پیدا می کند، خوی سودجویی و فرصت طلبی آن به شکل دیگری بروز و ظهور می یابد و آن خرید آثار مطرح و برتر و به نوعی تملک و انحصار میراث بشری از طریق خرید و فروش آن در حراجی ها و آتلیه های  پر و زرق و برق است. پرداخت بهای گزاف برای آثار هنری- در این  نوشته بیش تر آثار نقاشی مد نظر است- و حبس آن در صندوق خانه ها و پستوهای تو در توی دلالان هنری و اشراف و ثروتمندانی که کم ترین ارتباط را خاصیت سرشتی این آثار دارند، و در نهایت قطع ارتباط اثر هنری با توده ها نمونه ای از این چرخه تباهی ساز است. جاناتان لاسکر هنرمند نامی آمریکایی می گوید: برای من دیدن آثار هنرمندان جوان، شنیدن نظرهای شان درباره زندگی و نقاشی، کارکردن در آتلیهام و راه رفتن در خیابان های نیویورک است که مصداق جریان داشتن زندگی و ارزشمندی دقایق است، نه این که در فلان گالری، فلان هنر دوست میلیونر روی لحظاتی از زندگی شخصی ام که در قالب نقاشی های ثبت شده اند، چانه زنی کند.

 در این میان هنرمندانی که به چنین ساز و کارهایی گردن نمی نهند کاری بس دشوار در پیش دارند. از بایکوت و فراموش شدن تا مورد طعن و لعن قلم به مزدان نشریات هوادار سرمایهداری!

هانیبال الخاص هنرمند بزرگ ایرانی نیز از آن دست هنرمندانی بود که هنرش را به دور از عوام زدگی با محتوایی ژرف و تکنیکی فوق العاده برای تودهها میخواست و همهی تلاش او ارتباط با مردم در آثارش بود. آثاری شریف، بزرگ که ژرفای انسان های دردمند و آزار دیده کوچه و بازار را نه  در یک قاب چوبی کوچک بلکه در بومی به گستردگی دل های همه انسان ها به تصویر می کشید.

هنوز 5 ماهی از مرگ خالق زندگی توده ها هانیبال الخاص نمی گذرد. نقاشی ارجمند، معلمی کوشا و مبارز خستگی ناپذیر در راه هنر، فرهنگ، تاریخ و تمدن که نسب از گیل گمش میاندو رود میبرد و دست تصادف او را در مفصل دو تمدن ایران و عراق خلق کرد تا رازها و رمزهای تمدنهای دیرینه این دیار بلا دیده را برای ما بگشاید. هماو که در نقاشیهایاش رنج ها و دردهای قوم بلا دیده آشور را در ژرفای تاریخ با درد و رنج انسان امروزی ساکن در مرزهایی که ایراناش میخوانیم پیوند میداد. هماو که سرود فتح جاوید مردم را در هنگام تسخیر سفارت آمریکا بر دیوار این مایه ننگ و نفرت بشریت نقش کرد تا سندی باشد بر رسوایی پلیدترین حکومت تاریخ بشر و آنگاه که آن را زیر لایههای زمخت و ضخیم رنگ پوشاندند به ترسیم زندگی مردم بر دیوار دل های مردم  ادامه آورد. او که رسالتی چون پیامبران بر دوش داشت آنگاه که از آموزگاری در دانشگاه منعش کردند به آموزش کودکان روی آورد. مردی استوار و سخت کوش که همواره شعارش این بود: من با نانواها مسابقه میدهم. آیا میتوانم شانه به شانه آن ها بهسایم؟

هانیبال الخاص مٌرد. مثل همه دیگرانی که به دنیا می آیند تا بهمیرند. ولی نهخواست که هزار توی هنرش در پستوی پر رنگ و لعاب کلکسیونرها و زندانبانان هنر حبس شود. برای این که نتیجه هنرش به دست صاحبان و مخاطبان اصلی آن یعنی توده مردم بیفتد فقط به نقاشی روی در و دیوار سفارت آمریکا و مدرسههای جنوب شهر رضا نداد. ده ها تابلو کشید و به قیمت بسیار ارزان عرضه کرد تا هنرش به زندگی خود در درون خانههای محقر اما سرزنده و پرنشاط مردم ادامه دهد. او که اهل عشوه و غمزه هنر فروشان بی گهر نبود و آگاهانه از عرضه هنرش به بی دلالان و کلکسیونرهای قاتل هنر دوری میکرد در اواخر عمرش از دولت تقاضا کرد: دور یکی از این همه زمین بایری که در شهر ارومیه رها شده دیواری بکشید و سقفی تا من آثارم را که کم هم نیستند در آن جا بگذارم که مردم، همه مردم بتوانند از آن بازدید کنند. اما ای دریغ که دولت گرم در کار شعبده بازی خویش همین خواهش کوچک او را نیز بی پاسخ گذاشت.

بهانهی این نوشتار دیدن فیلمی بود که توسط هنرمندان جوان احمد زاهدی و دوست دیگرش سینا یوسف نژاد  از زندگی هانیبال با سرمایه شخصی ساختهاند. فقط نیروی جوانی و عشق بی آلایش به هنر است  که می تواند در شرایط موجود کشورمان و علیرغم کمبود امکانات مادی و مشکلات شدید به زیر بار جانکاه تهیه چنین فیلمهایی دست یازید. فیلمی نشات گرفته از زندگی حیاتبخش هنرمند بزرگ سرشار از زیبایی، زندگی و سرزندگی بود. به این امید که شاهد نمایش سراسری این فیلم باشیم  و با ساخته شدن آن راه برای ساخته شدن فیلم هایی از هنرمندان، شاعران و نویسندگان و همه آفرینندگان و خالقان زندگی مردم که مورد هجوم همه جانبهی لشگر بنیاد کن فراموشی هستند از سوی هنرمندان جوان و شیفتگان فرهنگ این مرز  و بوم هموارتر شود.

تا دست داری دست بکش- از دست کشیدن دست نکش!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد