لیشقه

یادداشت‌های فریبرز مسعودی

لیشقه

یادداشت‌های فریبرز مسعودی

زیر پل حافظ و وال استریت

" اعتماد کلمه ای کوچک است که مفهوم گسترده ای را در بر دارد".(استیو ناک) اعتماد را می توان در اعتماد شخصی به همسایه ای که کلید خانه اتان را هنگام مسافرت برای سرکشی به او می سپارید تا اعتماد مردم به بانکی که در آن دارایی تان را می سپارید تا شرکتی که سهام آن را می خرید معنی می دهد. در واقع این اعتماد است که باعث می شود شما به کسب و کار بپردازید ولی این دو نوع اعتماد با یکدیگر تفاوت های اساسی دارند. اعتماد در اجتماع های درونگرا و پیشا مدرن معمولا در اثر شناخت مستقیم و بی واسطه و درونی صنف ایجاد می شود. در جامعه های پیشا مدرن مردم تنها به کسانی که شخصا می شناسند اعتماد می کنند. "در این جامعه ها قوانین و مقررات درونی حاکم است. اگر کسی از سیستمی که شکل یافته است تخطی کند به طور دسته جمعی مجازات می شود. و محاکم حقوقی خود را دارند.

نهادینه شدن اصل اعتماد در قرن نوزدهم اتفاق افتاد که مصادف شد بود با شکوفائی اقتصادی ملت های غرب.  اما اعتماد در این جامعه ها فردی نبود بلکه بر پایه کنترل و نظارت جمعی و صنفی قرار داشت. سازمان های صنفی غیر دولتی که در اثر گسترش اقتصاد و مبادله های اقتصادی به وجود آمدند نوعی سیستم "خود- سازمانیو "خود- بازبین"را برای مراقبت از افرادی که نام صنف آنان را بر اثر حرکات نادرست مخدوش نکنند ایجاد شدند. این درست که سرمایه داری تنها اصل اعتماد را به صورت یک باور عمومی بر جامعه حاکم نکرد. روابط بسیاری در جامعه که پیش از آن بر اساس خون و یا دوستی و علاقه بود به قول "کارل مارکس" به یک "پیوند پولی" تبدیل گشت. با این همه این عمومی شدن اصل اعتماد حسن سیستم به شمار می رفت. به عبارت دیگر اگر این اعتماد در محدوده افرادی که شما نسبت به آنان شناخت داشتید باقی می ماند گسترش روابط اقتصادی میسر نمی شد. اعتماد در مبادلات تجاری و اقتصادی گسترده کنونی چون زمینه زندگی روزمره ما گشته است دیگر کمتر قابل رویت است.

اما همان طور که اعتماد یکی از بهترین دستاوردهای اقتصاد آزاد است، فساد قطعا مخرب ترین آنان خواهد بود. به همین منظور اجتماع های صنعتی با ایجاد و گسترش سازمان ها و ساز و کارهای نظارتی تلاش کرده اند در برابر فساد سد بسازند تا اعتمادی را که به سختی به دست آمده به اسانی از دست ندهند. همه این سازمان های دولتی و غیر دولتی بر اساس این تفکر که صداقت باعث می گردد که کسب و کار توسعه یافته و سود بیشتری عاید گردد بنیاد نهاده شده اند. گرچه این ساز و کارها نیز نتوانسته اند همیشه اقتصاد این کشورها را در برابر نفوذ بنیادکن فساد حفاظت کنند. بحران های سرمایه داری مانند بحران بورس در 1997 و بحران مسکن و بحران مالی و غیره که در نقاط گوناگون دنیای سرمایه داری در چند دهه اخیر روی داده است به تدریج بینادهای اعتمادی را که دولت های سرمایه داری قیلی کوشش کرده بودند در میان مردم ایجاد کنند سست کرد. این ضعف اعتماد اگر چه در ماهیت و سرشت سرمایه داری ریشه دارد اما به هزار ترفند از چشم مردم پنهان نگه داشته شده بود اینک با بحران کنونی سرمایه داری از پرده بیرون افتاده است و در واقع این بحران بی اعتمادی است که دامن سرمایه داری را گرفته و آن را رها نمی کند. چنبش وال استریت یکی از بچه های این بحران است و بچه دیگر آن اشفته بازار ارز در ایران!

در ایران به ویژه پس از روی کار آمدن دولت کنونی بی اعتمادی عمومی به دولت در کنار دیگر مشکلات از جمله سوء مدیریت، فساد اقتصادی، ضعف کنترل های نظارتی از سوی ارگان های دولتی، غیر دولتی و صنفی و مسایل سیاسی از مهم ترین عوامل به هم ریختگی اوضاع اقتصادی کنونی شده است. پنهان کاری های مسئولان دولتی و انداحتن همه گناه ها به گردن دشمن فرضی نه تنها دیگر گریزگاهی برای خرابکاری های دولت مانند دستکاری عمدی در نرخ ارز که نه تنها پول ملی بلکه اقتصاد کشور را نشانه رفته موجبات آشفتگی اقتصادی کنونی را فراهم ساخته است نیست بلکه سوء ظن مردم به دولت و بی اعتمادی به مسئولان دولتی را تشدید می کند و شانه خالی کردن دولت از بار مسئولیت نه تنها دردی را دوا نکرده و گرهی را از کار فرو بسته اقتصاد کشور باز نمی کند بلکه بر حس بی اعتمادی عمومی کنونی نیز دامن خواهد زد..

به نظر می رسد چاره کار نه در بگیر و ببند و امنیتی کردن فضا که بر عکس در ایجاد حس تفاهم و همدلی البته با اقدام های عملی است. روشی که دولت کنونی نشان داده است با آن به کلی بیگانه است.

 

 

 

 

به زشتی جنگ به پاکی آب!

فیلم هایی هستند که جهان وطنی هستند. مهم نیست کجا، کی و چه کسی آن را ساخته است. درخاطره هر کسی و در هر کجایی جای دارند. و فقط تماشای آن باعث می شود تا خاطره گمشده ات را بازیابی و به یادآوری. فیلمی  چون دشت گریان از این دست فیلم ها است. با یک بار دیدن انگار فقط خاطراتت را تازه می کنی. صحنه ها با همه بدیع بودن و تازگی چنان در ژرفای وجودت می نشینند که انگار در آن جا زندگی کرده ای. مردم را همه از نزدیک می شناسی. مهم نیست چه نامی دارند و چه قیافه ای. منظره ها را که دیگر نگو. آن در خت همانی است که با نامزدت همان جا قرار می گذاشتی. مدرسه ای که می رفتیم. مگر همه ما به سینما پاردیزو - حتی برای یک بار هم که شده نرفته ایم. کدام یک از ما مدرسه های فیلم رم را زندگی نکرده است. کدام یک از ما ماما روما را ندیده است؟ حال فرقی ندارد ماما روما نباشد، خاله بیگم یا زلیخا خانم باشد. ....

از این دست خاطرات را فراوان می شود از صندوقچه ذهن بیرون کشید.

آره. در این غوغای جنگ روانی تلوزیون بی بی سی و صدای نحس آمریکا، هنگامه  میرش ریال و جایگزینی آن با دلار(طنز قضیه این جاست که آقایان در فرهنگستان دنبال نامی برای پول ملی می گردند غافل از این که همین حالا هم اسم پول ملی ما شده دلار) یک موتورسواری در خیابانی پیرمردی بی مبالات و سر به هوا(شاید هم زیادی سر در گریبان) را زیر می کند  . از قضای روزگار این پیرمرد می میرد و شاید پیش از آن که موتور سوار نام او را دریابد نام پیرمرد همه دنیا سرازیر می شود که تئو آنجلو پلوس مرد! بله به همین سرعت.

اگر آنجلو پلوس در عمرش فقط و فقط یک فیلم ساخته بود و یکی از آن ها دشت گریان یا گام معلق لک لک نام داشت آن موتور سوار بسیار نگون بخت بود که چنین شاعری را در چنین زمانه ای زیر کرده بود.

در باره فیلم های او بسیار چیزها در اینترنت هست که بهتر از آنی خواهد بود که من در این مجال بتوانم بگویم اما دوست تر دارم یاد او را با یادی از نیمای بزرگ که تنها اوست که هم قد و قواره اوست بزرگ بدارم. وقتی فیلم دشت گریان او را دیدم و مثل همه دیگر ببیندگان این فیلم گریستم:

دل فولادم را بی شکی انداخته ست،

دست آن قوم بد اندیش در آغوش بهاری که گلش گفتم از خون وز زخم

وین زمان برادرهایم،

-         ناروا در خون پیچان

بی گنه غلتان در خون-

دل فولادم را زنگ کند دیگرگون.


اقتصاد ایران، سردر گمی مردم و سکوت مسئولان

در حالی که مردم هر روز را با نگرانی اوضاع معیشتی و اقتصادی آغاز می کنند و از اوضاع اقتصادی بوی خوشی نمی رسد و همه در سر در گمی چشم به دهان مسئولان دو خته اند اما از مسئولان و موضع آن ها در باره نرخ ارز و طلا خبری نیست جز دستورهای غلاظ و شداد و بگیر و ببند دلالان خرده پای ارز که نه تنها  دردی از دردهای بی شمار اقتصاد بیمار ایران را دوا نکرد بلکه از قضا سرکنگبین صفرا فزود چرا که مردم هنوز خاطره های دوران هاشمی  و بحران اقتصادی آن دوران و دوران جنگ را فراموش نکرده اند و از این تجربه های گرانبها را سفت و سخت چسبیده اند.

اما این روزها اتفاق دیگری که افتاده برملا شدن خبرهای درگوشی در باره اختلاف در میان مسئولان بالایی است که ظاهرا دیگر از پرده برون افتاده و به اصطلاح تاسش زده شده است و از قدیم گفته اند وای بر کسی که تاسش زده شود.

آیا روزهای آینده آبستن حوادث مهمی برای ایران است؟

بدون شک! اوضاع و قرائن نشان می دهد که سکوت مسئولان اقتصادی و سیاسی کشور درباره بحران جاری اقتصادی کشور جدای از داستان سرایی های روزنامه ایران فراتر از اختلاف های روزمره است و بد جوری اوضاع اقتصادی با مسایل سیاسی کشور گره خورده و باید منتظر اتفاق های دیگری بود که شاید راه روال جدیدی را فرا روی آینده کشور رقم بزند. روزهایی بسیار سخت تر و دشوارتر از آن چه تا کنون شاهد آن بوده ایم. کسی چه می داند شاید کشتی بان را سیاستی دگر افتد و سکانداری که نتوانسته است خوب سکان را در دست بگیرد با کسی دیگر تعویض شود. شاید رستمی دیگر بیاید و سکاندار کشتی به گل نشسته شود. شاید!