لیشقه

یادداشت‌های فریبرز مسعودی

لیشقه

یادداشت‌های فریبرز مسعودی

تنها صداست که می ماند

با یاد رضا سقایی

گفتن و نوشتن از تبعیض، عقب ماندگی، فقر، ذلت و تنهایی خلق ها و ملیت های محبوس در چارچوب و مرزهای سرزمینی که ایرانش می خوانیم سخن سال ها و سده هاست. سخن از فریب و استبداد، ستم و تبعیض است که مادر فقر و درد و حرمان است. و در زیر این چادر سیاه درد و فقر و تبعیض است که صدا می میرد، که زبان می میرد و انسان می میرد.

سال هاست که با هزار افسوس و درد می خوانیم و می شنویم و می بینیم که روزانه ده ها زبان که بزرگ ترین وجه تمایز انسان با حیوان است در حال مرگ هستند یا مرده اند. در همین تاریخ سرزمین بلا خیز خودمان ایران چه زبان ها که حتی دارای  خط و کتابت بوده اند، مرده اند. ولی این موسیقی و شعر و صدا است که بسیاری از اقوام ایرانی را هنوز زنده نگه داشته است. لر، آذری، کرد، بلوچ، ترکمن، گیلک و مازنی و غیره مگر چه دارند تا با آن فریاد کنند بینوایی خود را جز زبان و ترانه و شعر. و آنگاه که هنرمندی می میرد، خواننده ای یا شاعری می میرد انگار جهان مرده است چون صدای هنرمند است که مرده است!

هنرمند در این سرمین بلا خیز هماره تاریخ محروم و مبتلا به ستم مضاعف بوده است اما آن گاه دریغ و درد به جان آدمی چنگ می اندازد که هنرمندی از قومی مورد تبعیض مضاعف باشد آن هم موصوف به صفت خواننده! چیزی در حد اسباب طرب!

در سرزمینی که ارکستر ملی آن در آب خوردنی تعطیل می شود! در سرزمینی که از اجرای کنسرت حتی در سالنی به اندازه یک کف دست با گردن کشی جلوگیری می شود چه تفاوت که هنرمندی زنده یا مرده باشد! شاید چه بهتر که مرده باشد!

خبر مرگ رضا تکانم نداد زیرا که سال ها منتظر شنیدن آن بودم (مدت هاست که خبر مرگ هیچ هنرمندی مرا تکان نمی دهد). رضایی که کودکیم در خنکای شب های کیو و کنار گرداب با آن آکنده است؟ رضایی که در سر کلاس آوزاهایش را با خود زمزمه می کردیم. رضایی که یگانگی و زیان مشترک ما بود. رضایی که سادگی و صفایی مثال زدنی داشت و چه در اوج شهرت و چه در هنگام بیماری و رنجی که می برد روح و روانی یک سان داشت. رضایی که اگر چه رنج فقر و بیماری درونش را می خورد همیشه با صدای آسمانی و پر حجمش ستاره شب های تیره ما بود. با دایه دایه اش  که خوش درخشید و با ده ها ترانه و سرودش که زن و مرد، کودک و بزرگ آن ها را در شادی و خوشی زمزمه می کردند.

قومی عمری را با رضا سر کردند. قومی خود را در صدای رضا ، در ترانه های رضا یافتند و درس پایداری آموختند

یادش همواره گرامی است.

فردا پنج شنبه ظاهرا قرار است که از برابر تالار وحدت پیکر نحیفش را تشییع کنند. فردا نخستین روزی است که او دیگر از زیر بار تن رها شده است. تالار وحدت هم اگر به هیچ کار نیاید لااقل در سی سال عمرش در جمهوری اسلامی از عهده این یکی کار خوب برآمده است. سرنا نوازانی که فردا در برابر تالار وحدت به بدرقه رضا خواهید آمد،  با خیال راحت چپی بنوازید که این ماتم کده سرشار از ماتم استف بنوازید تا صدای رنج و حرمان قومی را برای یک بار هم که شده به گوش خلق برسانید!

اگر تا کنون صدای آسمانی رضا سقایی را نشنیده اید یا دوست دارید تجدید خاطره ای کرده باشید ترانه دایه دایه را در اینجا  یا در اینجا میتوانید بشنوید.

باز هم تیرماه دیگر و یادی از قیام 30 تیر

تاریخ ایران سراسر مشحون است از رویدادهای خونین و دشوار که کام گروهی از مردم ایران را که زندانی و شهید داده اند تلخ کرده تا یادگاری شیرین و غرور آفرین از ایستادگی در برابر ظلم، زیاده خواهی، سلطه طلبی و دروغ و ریا کاری باقی بماند. در این سرزمین بلا خیز  شدت ایستادگی ارتجاع و ستم در برابر پیشرفت و تمدن آن چنان بوده که گذشته ایران و ایرانیان با این گونه رویدادها عجین شده است.  

بدون شک یکی از این یادگارهای ارزشمند برای نسل جوان ایران رویداد قیام 30 تیر است. سال گذشته در سالگرد قیام 30 تیر مطلب کوتاهی را در این وبلاگ گذاشتم ولی از آن جا که در سال گذشته در چنین روزهایی که مملو بود از بیم و امید و ملت ایران تجربه نوینی را از حق خواهی و ایستادگی در برابر ارتش دروغ و ریا در پیشگاه جهانیان به نمایش گذاشته بودند شاید فرصت چندانی برای مطالعه این یادداشت نبود. از این رو دوباره شما را به همان مطلب حواله می کنم. فکر نمی کنم چندان کهنه شده باشد که ارزش خواندن نداشته باشد. این یادداشت را می توانید در این جا بخوانید.