آیا این بحران پایان نولیبرالیزم است؟ از نظر من به این که منظور از نولیبرالیزم چیست بستگی دارد.برداشت من این است که این یک پروژه ی طبقاتی است که با شعارهای نولیبرالی دربارهی حقوق فردی، آزادی، مسئولیت شخصی، خصوصی سازی و بازار آزاد پوشیده شده است. اینها ابزارهایی برای تحکیم و ترمیم قدرت طبقاتی بودند که انصافا نولیبرالیزم در آن موفق بوده است.
این ترجمه مقاله ای است از دیوید هاروی در باره برخی از ابعاد بحران مالی سرمایه داری که کیا آن را ترجمه کرده است. من عین متن را از مجله اینترنتی مهرگان برداشته ام چرا که به نظرم خیلی جالب آمد. شما می توانید در ادامه مطلب متن کامل ترجمه شده را بخوانید.
بحران و تحکیم قدرت طبقاتی
نوشته دیوید هاروی
ترجمه کیا مسعودی
آیا این بحران پایان نولیبرالیزم است؟ از نظر من به این که منظور از نولیبرالیزم چیست بستگی دارد.برداشت من این است که این یک پروژه ی طبقاتی است که با شعارهای نولیبرالی دربارهی حقوق فردی، آزادی، مسئولیت شخصی، خصوصی سازی و بازار آزاد پوشیده شده است. اینها ابزارهایی برای تحکیم و ترمیم قدرت طبقاتی بودند که انصافا نولیبرالیزم در آن موفق بوده است.
یکی از اصول ابتدایی که در سال 1970 طرح شد این بود که دولت میبایست به هر قیمتی از موسسات مالی حمایت کند. این قانونی است که در نیویورک در اواسط دهه ی هفتاد نتیجه بخش بود و اولین باری که به صورت بین المللی اجرا شد زمانی بود که مکزیک با ورشکستگی مواجه شد بود. این مسئله میتوانست موجب نابودی بانکهای سرمایه گذاری آمریکا شود، به همین دلیل خزانهداری آمریکا و صندوق بین الملی پول دست به دست هم دادند تا به مکزیک برای رهایی از بحران مالی کمک کنند. اما با این عمل ریاضت کشی اقتصادی و مشقت را به مردم مکزیک تحمیل کردند. به زبان دیگر از بانک ها حمایت و مردم را نابود کردند، این همان رویهای است که صندوق بین الملی پول تا کنون بهکار برده است. کمک مالی حال حاضر نیز همان داستان قدیمی است که بار دیگر تکرار شده است ، اما در مقیاس بزرگ تر.
اتفاقی که در آمریکا افتاد این بود که هشت نفر یک سند سه صفحه ای به ما دادند که مثل یک تفنگ به سمت همه نشانه رفته بود و گفتند:"هفتصد میلیون دلار به ما بدهید وگرنه ...". این مانند یک کودتای مالی علیه دولت و مردم آمریکا بود که مفهومش این است که وضعیت با بحران طبقهی سرمایه دار عادی نخواهد شد، بلکه با تحکیم به مراتب بیشتر طبقه ی سرمایه دار نسبت به گذشته از این بحران خارج خواهید شد. آنها میخواهند نهایتا با چهار یا پنچ موسسه ی بانکداری اصلی در آمریکا به این وضعیت خاتمه دهند. همین حالا بسیاری در وال استریت در حال پیشرفت هستند .در حال حاضر کمپانی لازارد به خاطر تخصص در ادغام و خریدن شرکتها درآمدهای کلانی کسب میکند. با اینکه بعضی از مردم ضربه میخورند و نابود میشوند اما در مجموع این تحکیم گستردهی قدرت مالی است. جملهای بینظیر از اندرو ملون هست که میگوید: در یک بحران داراییها به صاحبان حقیقی باز میگردد. یک بحران مالی راهی است برای منطقی کردن هر آنچه غیر منطقی است. برای مثال بحران عظیم آسیا در سالهای 8-1997 به پیدایش مدل جدیدی از توسعهی سرمایهداری انجامید. بینظمیها و اختلالات منجر به پیکربندی دوبارهی ساختار قدرت طبقاتی شد. این بحران ممکن است از لحاظ سیاسی مشکلاتی به وجود بیاورد. مثل کشمکشهای زیادی که در سنای آمریکا و جاهای دیگر بر سر کمک مالی به بانکها بهوجود آمد. بنابراین سیاستمداران (با طبقه سرمایهدار) بهراحتی توافق نخواهند کرد-آنها میتوانند موانعی بهوجود بیاورند اما تا اینجای کار شکست خوردهاند و(نتوانستهاند) بانکها را ملی نکردهاند.
اما این میتواند منجر به درگیری سیاسی عمیقتری شود:حس کنجکاوی شدیدی وجود دارد که چرا به همهی کسانی که این افتضاح را به بار آوردند قدرت و اختیار میدهیم. پرسشهایی دربارهی مشاوران اقتصادی که اوباما انتخاب کردهاست وجود دارد - مثل لری سامرز که در اواخر دوران کلینتون، درست در زمان حساسی که همه چیز داشت دچار مشکل میشد وزیر خزانهداری بود.چرا (اوباما) بسیاری از شخصیتهای طرفدار وال استریت و سرمایهی مالی را - که دستورات سرمایهی مالی را پیاده کردند - دوباره منصوب میکند؟ این افراد نمیگویند در ساختار اقتصادی تجدید نظر نمی کنیم چون خودشان هم میدانند که باید تجدید نظر کرد اما به نفع چه کسانی این کار را انجام خواهند داد؟ مردم باورشان را نسبت به گروه اقتصادی اوباما از دست دادهاند.
به ساختار مالیِ دولتی جدیدی نیاز است. من اعتقاد به برچیدن همهی موسسات مالی از جمله بانک پرداختهای بین المللی (Bank of International Settlements) وصندوق بین المللی پول ندارم. به نظر من ما به این بانکها نیاز داریم اما باید به صورت اساسی دگرگون شوند. سوال اصلی این است که چه کسی بر آنها نظارت خواهد کرد و ساختار آنها چگونه خواهد بود. ما به متخصصانی نیاز خواهیم داشت که به صورت نسبی از کار این موسسات آگاهی داشته باشند. این مسئله بسیار خطرناک است به گونهای که اکنون شاهد آن هستیم زمانی که دولت میخواهد ببیند چه کسی میتواند از اتفاقات وال استریت سر در بیاورد، آنها فکر میکنند فقط خودیهاشان میتوانند (از عهده کار برآیند).
تضعیف نیروی کارگری;دیگر بس است
اینکه ما بتوانیم از راهی دیگر از این بحران خارج شویم تا حد زیادی به موازنهی قدرتهای طبقاتی بستگی دارد. به این بستگی دارد که همهی مردم تا چه میزانی بگویند:"دیگر بس است! بیایید سیستم را تغییر دهیم".وقتی به اتفاقاتی که برای کارگران در پنجاه سال اخیر افتاده است نگاه میکنیم، آنها تقریبا هیچ چیزی از این سیستم بدست نیاوردهاند.اما شورش هم نکردهاند.طی هفت یا هشت سال اخیر وضعیت عمومی طبقهی کارگر در آمریکا رو به وخامت گذاشته است و در مقابل هیچ جنبش جمعی رخ نداده است. سرمایهداری مالی قادر به پشت سر گذاشتن این بحران است ولی این تماما بستگی به آن دارد که جنبشی مردمی علیه این پیشامدها شکل گیرد و فشاری جدی برای تغییر ساختار اقتصادی بهوجود آید.
یکی از مشکلات عمده سر راه انباشت مداوم سرمایه در دهههای شصت و هفتاد، مسئله نیروی کار بود. هم در آمریکا و هم در اروپا کمبود نیروی کار وجود داشت که با نفوذ سیاسی سامان یافت. پس یکی از مشکلات بزرگ سرمایه در آن دوره این بود که سرمایه چگونه به نیروی کار ارزانتر و مطیعتر دسترسی پیدا کند. چند گزینه برای حل این مسئله وجود داشت.یکی تشویق به مهاجرت بود. در آمریکا اصلاحات بسیاری در قوانین مهاجرت در سال 1965 ایجاد شد که در نتیجه به آمریکا اجازهی دستیابی به مازاد جمعیت جهان را میداد. در اواخر دههی شصت دولت فرانسه به واردات نیروی کارگر مغربی سوبسید میداد، آلمانیها ترکها را وارد میکردند و سوئدیها یوگسلاوها را، و انگلیس از امپراطوریهایش استفاده میکرد. بنابراین سیاستی در طرفداری از مهاجرت بهوجود آمد که اولین تلاش برای حل مشکل نیروی کارگری بود.
دومین چیزی که به دنبال آن رفتند رشد فنی سریع است که مردم را از کار بیکار میکند و اگر مشکلی پیش میآمد افرادی مانند ریگان، تاچر و پینوشه برای سرکوب کردن نیروی کارگری وجود داشتند. و در آخر سرمایه به جایی میرود که مازاد نیروی کارگری در خارج از مرزهاست که با دو چیز امکانپذیر میشد. اول تجدید سازمان کردن سیستم حمل و نقل: حمل و نقل کانتینری یکی از بزرگترین انقلابهایی بود که که اجازه میداد،برای مثال قطعات خودرو در برزیل تولید شود و با هزینهی اندک به دیترویت یا هر جای دیگری حمل شود. دوم سیستم جدید ارتباطی بود که یکپارچگی تشکیلات برای تولید زنجیری کالا را در سراسر دنیا فراهم میکرد.
همهی اینها مسئلهی نیروی کارگری را برای سرمایه حل کرد، بنابراین سرمایه تا 1985 دیگر مشکل کارگری نداشت. ممکن بود مشکلاتی در بعضی مناطق خاص باشد در عوض نیروی کارگری بسیاری در سراسر جهان در دسترس داشت. فروپاشی ناگهانی اتحاد جماهیر شوروی و دگرگونی بخش زیادی از چین در عرض بیست سال دو میلیارد نفر به جمعیت طبقهی کارگر افزود. بنابراین دیگر مشکلی برای دسترسی به نیروی کار وجود نداشت و نتیجهی آن تضعیف شدن نیروی کارگری در سی سال گدشته بود. اما اگر کارگر ضعیف شود، دستمزد کمتری میگیرد و اگر سرکوب کردن دستمزدها ادامه پیدا کند موجب محدود شدن بازار میشود. بنابراین سرمایه داشت با مشکلاتی در بازار روبرومیشد. (در اینجا) دو اتفاق رخ داد.
اول شکاف بین درآمد کارگر و مخارجش بود؛ که با ظهور صنعت کارتهای اعتباری و افزایش بدهکاری خانوادهها پنهان شد. بنابراین به صورت میانگین هر خانواده در سال 1980 در آمریکا با به حساب آوردن وامهای بانکی، 40 هزار دلار بدهکار بود که در حال حاضر به 130 هزار دلار رسیده است. افزایش سرسامآور بدهی خانوارها، مالیسازی را به ارمغان میآورد، یعنی اینکه از موسسات مالی بخواهیم از بدهیهای خانوارهای طبقهی کارگر که به درآمدشان افزوده نمیشود حمایت کنند. حالا با مشتریانی آبرومند رو به رو هستید، اما درمیابید که تا سال 2000 این وامهای ساب پرایم رایج شده اند.
بحران ارزش داراییها
دومین اتفاق این بود که از دههی 80 به بعد ثروتمندان به خاطر سرکوب کردن دستمزدها ثروتمندتر میشدند. در جواب انتقادها گفته میشد آنها با ثروتشان در کار جدیدی سرمایه گذاری میکنند. در حالی که این طور نبود. اکثر آنها در داراییها مثلا بازار بورس سرمایهگذاری میکنند، بنابراین بازار سهام بالا میرود پس خیال میکنند سرمایه گذاری خوبی است به همین خاطر پول بیشتری وارد بازار سهام میشود که موجب بهوجود آمدن حبابهای بازار بورس میشوند. این یک سیستم پونزی ((ponzi مانند است بدون آنکه میداف madof)) در آن دخالتی داشته باشد. ثروتمندان ارزش داراییها، سهام و اموال بدون استفاده را تعیین میکنند، همانطور که در بازار فروش آثار هنری قیمت گذاری میکنند. این سرمایه گذاریها مالی سازی را گرفتار میکنند. اما اگر ارزش داراییهارا بالا ببرید به همهی اقتصاد سرایت میکند، بنابراین زندگی در منهتن تقریبا غیر ممکن میشود مگر آنکه به شدت مقروض بشوید و همه از جمله طبقهی کارگر که درآمدشان افزایش نمییابد گرفتار تورم ارزش اموال میشوند و اکنون ما با سقوط ارزش داراییها از جمله بازار مسکن و بورس مواجه هستیم.
همیشه مشکلِ رابطهی بین واقعیت و آن چیزی که ارائه میشود وجود داشته است. بدهی، ارزش فرضی کالاها یا خدمات در آینده است و نشان میدهد که اقتصاد طی 20 یا 30 آینده رشد میکند. این همیشه شامل یک حدس و گمان است که بعدا با بهره تعیین میشود. از نظر من مشکل مهم دیگری که رشد حوزهی مالی با آن روبه رو بوده است مسئلهی جذب مازاد سرمایهداری است. همانطور که نظریهی مازاد میگوید، سرمایهداران مازادی تولید میکنند که باید بعدا بخشی از آن را مجددا سرمایه گذاری و صرف گسترش آن کنند. یعنی همیشه باید به دنبال جایی دیگر برای گسترش دادن آن باشند. در مقالهای دیگر به نام ‘Right to the City’ که برای New Left Review نوشته بودم به سی سال گذشته اشاره کردم که میزان عظیمی از مازاد سرمایه جذب شهری کردن: بازسازی، گسترش و سودجویی شهری شده بود. به هر شهری که پا میگذارم به کارگاه عظیم ساختمان سازی برای جذب مازاد سرمایه تبدیل شده است.
این روش برای جذب مازاد سرمایه به مرور زمان پیچیدهتر شده است. در سال 1750 ارزش کل خدمات و کالاها حدود 135 میلیارد دلار بوده است. در سال 1950 به چهار تریلیون و در سال 2000 به چهل تریلیون رسید و در حال حاضر حدود پنجاه تریلیون است. اگر گوردون براون درست گفته باشد این میزان طی بیست سال آینده به دو برابر یعنی صد تریلیون دلار در سال 2030 خواهد رسید.
در طول تاریخ سرمایهداری نرخ عمومی رشد نزدیک به 5/2 درصد در سال بوده است. یعنی اینکه سود بازارهای فروش در سال 2030 ،باید 5/2 تریلیون دلار باشد که به نظر نمیرسد چنین شود. گمان میکنم مشکلی جدی خصوصا از سال 1970 وجود داشت که چگونه میزان بیشتری از این مازاد را جذب تولید واقعی کنیم. روز به روز میزان کمتری از این مازاد وارد تولید واقعی میشود و بیشتر و بیشتر صرف معاملات ریسکی بر سر ارزش داراییها شده که موجب افزایش و عمق این بحران مالی میشود، که از حدود سال 1975 تا کنون با آنها مواجه هستیم و همگی بحرانهای ارزش داراییها هستند.
اگر همین حالا از این بحران خارج شویم و نرخ رشد انباشت سرمایه به سه درصد برسد، با جهنمی از مشکلات رو به روخواهیم بود. سرمایهداری با محدودیتهای محیطی همچنین بازار و سوددهی مواجه خواهد شد. مالیسازی کردن اخیر، تغییراتی از سر ناچاری برای رفع مشکل پول مازاد بود که بدون کاهش دورهای ارزش پول موثر نخواهد بود. اینها چیزهایی است که با کاهش تریلیون دلاری ارزش داراییها رخ میدهد.
پس عبارت "کمک مالیِ ملی" نادرست است چون کل سیستم مالی موجود را از بحران نجات نمیدهد بلکه به بانکها و طبقهی سرمایهدار کمک میکنند و بدهیها و تخلفاتشان را میبخشند. پولها به جای اینکه به صاحب خانههایی که خانههایشان توقیف شده است برسد نصیب بانکها میشود اما نه برای اینکه به دیگران وام داده شود، برای اینکه بانکهای دیگر را بخرند. آنها قدرت طبقاتی خودشان را تحکیم میکنند.
سقوط اعتبار
برای طبقهی کارگر سقوط اعتبارها به مفهوم پایان مالیسازی و راه حلی برای بحران بازار خواهد بود. که پیامد آن بحران بزرگ بیکاری و سقوط بسیاری از صنایع خواهد بود، مگر آنکه اقدامی موثر برای رفع آن صورت گیرد.بحثهای کنونی پیرامون بازگشت به مدل کینزی است و برنامهی اوباما سرمایه گذاری در کارهای وسیع مردمی و فناوریهای پاک است، به تعبیری راه حلی از نوع "نیو دیل" است که من تردید دارم اوباما توان چنین کاری را داشته باشد.
برای درک وضعیت کنونی باید به ماورای فرآیند کار و تولید، به رابطهی پیچیدهی دولت و وضعیت مالی بپردازیم. باید دریابیم وام و بدهی چطور از ابتدا ابزاری برای انباشت اولیه بود که من این را "انباشت به وسیله ی مصادره" مینامم (همانطور که در صنعت ساختمان شاهد هستیم). در مقالهام به نام "”right to the cityبه بررسی چگونگی احیای سرمایهداری در دومین امپراتوری پاریس پرداختم. چون دولت به همراهی بانکداران برای بازسازی پاریس پیوند سرمایه داری مالی- دولتی تشکیل دادند که موجب اشتغال کامل و ساخته شدن بلوارها، سیستم آبرسانی،فاضلاب و سیستم حمل و نقل جدید شد و اینها به همان مکانیزمی که کانال سوئز ساخته شده بود انجام شدند. بخش زیادی از آن از طریق فروش سهام و وامها و ... تامین مالی شده بود. اکنون آن ارتباط دولت- مالی دچار تغییرات عظیمی پس از دهه ی هفتاد شده است. بین الملیتر شده است و خود را در معرض همهی انواع ابداعات مالی از جمله بازارهای اشتقاقی، بازار معاملات قماری و... قرار داده است. ساختار مالی جدیدی طراحی شده است.
از نظر من در حال حاضر آنها به دنبال طرح مالی جدیدی برای حل مشکلات طبقهی سرمایهداران هستند نه مشکلات طبقهی کارگر. تنها نگرانیشان شورش ما بر ضد آنهاست و تا زمانی که ما دست به شورش نزدهایم برای منفعت خودشان به بازسازی سیستم میپردازند. نمیدانم ساختار مالی جدید چگونه خواهد بود. اگر اتفاقاتی که در بحران مالی نیویورک رخ داد را به دقت بررسی کنیم، گمان نمیکنم که هیچ بانکداری میدانست که باید چه کند، کاری که انجام دادند این بود که اندک اندک به یک ملغمه رسیدند. تکههای آن را به روشی جدید کنار هم گذاشتند تا به یک ساختار جدید دست یافتند. اما همهی راه حلهای آنها به نفع خودشان خواهد بود مگر آنکه ما وارد ماجرا شویم و بگوییم ما چیزی مناسب حال خودمان میخواهیم. مردمی مانند ما نقش تعیین کننده خواهند داشت تا مشروعیت تصمیماتی که در حال حاضر اتخاذ میشوند را به چالش بکشند، سوال کنند و به تحلیل واضح و درستی از ماهیتِ مشکلات و راه خروج از آن برسند.
راه حلها
ما باید شروع به استفاده از حقوقمان کنیم.ما باید بپرسیم ارزش بانکها بیشتر است یا ارزش انسانیت؟سیستم بانکی باید به مردم خدمت کند نه اینکه مردم را تنها بگذارد. تنها راه برای احقاق حقوقمان تسلط برمشکل جذب مازاد سرمایهداری است. ما باید مازاد سرمایه را مردمی کنیم و برای همیشه از مشکل انباشت سرمایه خلاص شویم. این رشد سه درصدی، هزینههای محیطی سنگینی- مانند فشاری که در حال حاضر بر موقعیتهای اجتماعی وارد میشود- به بار خواهد آورد که ما را وارد بحرانی دیگر خواهد کرد.
مشکل اصلی این است که چگونه مازادهای سرمایهداران به گونهای که مولد باشند جذب شوند. از نظر من جنبشهای اجتماعی باید پیرامون این قضیه که خواستار کنترل بیشتری بر محصول این مازاد هستند به اتفاق نظر برسند. و با اینکه من بازگشت به مدل کینزی که در دههی شصت داشتیم را تایید نمیکنم، فکر میکنم در آن زمان کنترل اجتماعی و سیاسی بیشتری بر تولید، بهره برداری و توزیع مازاد وجود داشت. مازاد در حال گردش صرف ساخت مدارس، بیمارستانها و زیرساختها میشد. همین مسئله موجب ناراحتی طبقهی سرمایهدار بود و به همین دلیل یک ضد جنبش در اواخر دههی شصت بوجود آمد. اگر نسبت میزان مازادی که جذب دولت میشود را بررسی کنیم، در مییابیم که از سال 1970 به بعد تغییر چندانی نکرده است، بنابراین سرمایهداران فقط از مصارف مردمی مازاد جلوگیری کردهاند. همچنین ترتیبی دادهاند که فعالیتهای شرکتهای سهامی و دولتی نفوذ پذیر شده است که اوضاعی مانند عراق کنونی بهوجود میآورد تا پیمانکاران به شکل بیرحمانهای از موقعیتها سوء استفاده کنند.
از نظر من ما با یک بحران مشروعیتی مواجه هستیم. در سی سال گذشته نقل قولی از مارگارت تاچر را برای ما بازگو میکردند که برای یک بازار نولیبرال و دنیای خصوصی شده "هیچ جایگزین دیگری وجود ندارد" و اگر نتوانید در این دنیا کامیاب شویم تقصیر خودمان است. به نظر من ابن کار سختی است که بگوییم: وقتی با یک بحران توقیفی روبهرو هستید از بانکها حمایت کنید نه از مردمی که اموالشان توقیف شده است. شما میتوانید کسانی که اموالشان توقیف شده است را بهدلیل بی مسئولیت بودن متهم کنید و در آمریکا هم عامل نژاد پرستانهی قوی برای توجیه آن وجود دارد. وقتی اولین موج توقیفها در مناطقی مانند اوهایو و کلولند شروع شد، به تخریب سیاهها پرداختند و واکنش بعضی از مردم این بود که "چه انتظاری دارید، سیاهها بیمسئولیت هستند." ما چه درباره وال استریت و چه درباره افرادی که وام خرید مسکن گرفتهاند شاهد تفسیرهای راستگرایانهای از این نوع هستیم که علت آن را بر اساس طمع شخصی بیان میکنند. بنابراین سعی میکنند گناه را بر گردن قربانیان بیاندازند. یکی از وظایف ما این است که بگوییم "نه، شما نباید این کار را انجام دهید" و سعی کنیم تفسیری منسجم از این بحران به عنوان رخداد طبقاتی ارائه دهیم، چون این ساختار استعمارگرانه که از میان رفته است، در شرف جایگزین شدن با ساختار استعمارگرانهی حادتری است. بسیار مهم است که این تفسیر علنا مطرح شود و مورد بحث قرار گیرد.
سیاستهای رادیکال ماورای تقسیمات طبقاتی
نکتهی دیگری که باید در نظر داشته باشیم این است که نیروی کارگری، خصوصا نیروی کارگری سازمان یافته بخش کوچکی از مشکل است و نقش جزئی در اتفاقات دارد. و این دلیل سادهای دارد که به کمبودهای مارکس در طرح مشکل برمیگردد. اگر فرض کنید ساختار مجموعهی مالی- دولتی برای پویایی سرمایهداری حیاتی است (که واقعا هم هست) و از خودتان بپرسید کدام نیروهای اجتماعی در این ساختارهای اداری شرکت دارند و در آن دخالت میکنند؟ نیروی کارگری هیچگاه نقش مهمی در این کشمکشها نداشته است. نیروی کارگری در بازار نیروی کارگری و فرآیند نیروی کارگری نقش اساسی داشته است و اینها موقعیتهایی حیاتی در فرآیند گردش پول هستند، اما اکثر این کشمکشها که به خاطر رابطهی مالی- دولتی پیش آمده است درگیریهای پوپولیستی هستند که نیروی کارگری در آن حضوری جزئی در آن داشته است.
برای مثال در دههی سی پوپولیستهای زیادی از بانی و کلاید بانکْزن حمایت کردند. کشمکشهای کنونی در آمریکای لاتین بیش از آنکه جنبهی کارگری داشته باشد پوپولیستی است. نیروی کارگری میتواند همیشه نقش مهمی ایفا کند اما از نظر من ما درحال حاضر در موقعیتی نیستیم که جلودار بودن دیدگاههای سنتی پرولتاریا در این کشمکش مفید باشد آن هم در زمانی که ساختار ارتباط مالی-دولتی(سیستم عصبی اصلی انباشت سرمایه) خود مسئلهی بنیادی است. ممکن است موقعیتها و جایگاههایی وجود داشته باشد که جنبشهای کارگری بسیار مهم و چشمگیر باشند، مثلا کارگران نقش مهمتری در چین بازی میکنند که در آمریکا اینگونه نیست.
بین چپگراها نیز مشکل بزرگی وجود دارد که بسیاری معتقدند دستیابی به قدرت دولتی نقشی در تغییرات سیاسی ندارد و از نظر من آنها احمقند. قدرتی چنان باور نکردنی در آن وجود دارد که نمیتوان طوری از آن گذشت که گویی بیاهمیت است. من عمیقا بر این باورم که ان جی او ها و نهادهای مدنی دنیا را عوض نخواهند کرد. نه به این خاطر که ان جی او ها نمیتوانند کاری را پیش ببرند چون به نوع دیگری از جنبشها نیاز داریم. در آمریکا تمایلات سیاسی بسیار آنارشیستی است، واگرچه با بسیاری از دیدگاههای آنارشیستی موافقم اما انتقادات همیشگی و امتناع آنها از به اختیار گرفتن قدرت دولتی همیشه درد سرساز بوده است.
من گمان نمیکنم در موقعیتی باشیم که به روشنی تعیین کنیم چه کسی عامل تغییر در بحران کنونی خواهد بود و این مسئله در هر نقطه از دنیا متفاوت خواهد بود. در آمریکا در حال حاضر نشانههایی دیده میشود که عوامل طبقهی مدیران که از قِبَل درآمدهای سرمایهی مالی امرار معاش میکردند، رنجیده شدهاند و ممکن است رادیکال شوند. خدمات مالی بسیاری از مردم را به حال خود رها کرده و در بعضی موارد حتی وامهایشان توقیف شده است. تولید کنندههای فرهنگی کم کم از ماهیت مشکلاتی که با آن روبه رو هستیم آگاه میشوند و همانگونه که در دههی 1960 مکاتب هنری، کانونهای رادیکالیسم سیاسی بودند شاید دوباره شاهد چیزی شبیه آن باشیم. ممکن است شاهد ظهور تشکیلات بین مرزی برای کاهش "فرستادن پول" که موجب شیوع بحران به مناطقی مانند قسمتهای روستایی مکزیک و کرالا خواهد شد باشیم.
جنبشهای اجتماعی باید تعیین کنندهی استراتژیها و سیاستهایی باشند که خواهان اتخاذ آن هستند. ما آکادمیکها نباید خود را به گونهای جلوه دهیم که انگار رسالتی در رابطه با جنبشهای اجتماعی داریم. کاری که ما باید انجام دهیم، شرکت در بحثها و گفتو گوها و صحبت کردن راجع به ماهیت مشکل است. همانطور که گفتم من خواستار آن هستم نظراتمان را مطرح کنیم. یکی از طرحهای جالب در حال حاضر در آمریکا، وادار کردن حکومتهای محلی مربوط به شهرداری به تصویب احکام ضد تخلیه است. گمان می کنم در چند نقطه از فرانسه چنین کاری انجام شده باشد. بعد از آن میتوانیم یک موسسهی مسکن شهری ایجاد کنیم که ارائهی وامهای مسکن را به عهده بگیرد و به دلار با بانکها تسویه حساب کند. چون پول زیادی به بانکها برای رسیدگی به این مسئله داده شده است اما بانکها این کار را نمیکنند.
مسئلهی اساسی دیگر مربوط به شهروندی و حقوق است. از نظر من حقوق شهری باید بدون توجه به محل اقامت و بدون در نظر گرفتن تابعیت تضمین شود. در حال حاضر مردم از حقوق سیاسیشان محروم هستند مگر آنکه شهروندان آن منطقه باشند.
پیکربندی مجدد شهری شدن
در آمریکا قابلیتها و تواناییهایی در سطح محلی وجود دارد، مثلا درمورد مسائل زیست محیطی، در طول پانزده تا بیست سال گذشته حکومتهای محلی مترقیتر از دولت مرکزی عمل کردهاند. در حال حاضر حکومتهای محلی با بحرانهای مالی مواجه هستند و سراسیمگی و فشار زیادی روی اوباما برای تغییر ساختار مالی حکومتهای محلی وجود دارد (که در بستهی محرک مطرح شده است). او گفته است این یکی از چیزهایی بود که مد نظرش است به خصوص به دلیل این که بسیاری از مسائل در سطوح محلی رخ میدهند مثلا بحران وام های ساب پرایم. همانطور که گفتم توقیف کردن باید به عنوان یک بحران شهری درک شود نه فقط به عنوان یک بحران مالی. این یک بحران مالی مربوط به شهری شدن است.
اگر میتوانستم سیستمی دلخواه بسازم، به دولت آمریکا میگفتم ما باید یک بانک ملیِ توسعه تاسیس کنیم و 500 میلیارد دلار از 700 میلیارد دلاری که به آن رای داده بودند (پرداخت آن توسط کنگره تایید شده) را به شهرداریها بدهند تا صرف مسایل کسانی شود که اموالشان توقیف شده است، چون این موج توقیفها از بسیاری جهات مانند یک کاترینای مالی بود که همه محلهها، معمولا سیاههای فقیر و اسپانیاییها را نابود کرد. باید به آن محلهها بروید و کسانی که قبلا در آنجا زندگی میکردند را بازگردانید و دوباره به آنها خانه بدهید اما با یک سیستم اجاره، امور مالی و با حقوق متمایز، و موقعیتهای شغلی محلی برایشان ایجاد کنید.
بنابراین من میتوانم تجدید پیکربندیِ شهری شدن را تصور کنم. برای حل مشکل گرم شدن زمین، باید ساختار عملکرد شهرهای آمریکایی را تجدید کنیم. باید در فکر یک الگوی جدید شهری شدن و الگوی جدیدی برای زندگی و کار باشیم. امکانات بسیاری وجود دارد که چپها باید به آن توجه کنند چون این یک موقعیت عالی است. این دقیقا همان جایی است که من با بعضی مارکسیستها که میگویند: "بله،این یک بحران است، یه جوری تناقضهای سرمایهداری حل میشه" به مشکل برمیخورم. اول از همه من معتقدم مارکس در طرح این مشکل کمبودهایی دارد. مارکسیستها به درستی مجموعهی دولتی-مالی و شهری شدن را درک نمیکنند. اما اکنون باید در وضعیت نظری و موقعیتهای سیاسیمان تجدید نظر کنیم.
بنابراین به تجدید نظرهای تئوریک و همچنین اقدامهای عملی زیادی نیاز است.
منبع: http://www.counterpunch.org