لیشقه

یادداشت‌های فریبرز مسعودی

لیشقه

یادداشت‌های فریبرز مسعودی

تابستانی دیگر و کودتایی دیگر

سالگرد کودتای 28 مرداد 1332

تاریخ خونبار کشور ما مالامال از رویدادهای دردناک و تلخی است که بازخوانی آن‌ها نیاز به صبوری و حوصله بسیار دارد. ولی برای رهایی از تکرار چنین وقایع و رویدادهای تلخ و ناگواری نیاز به خواندن، پژوهش و دانستن این تاریخ خونبار است.

با نزدیک شدن به سالگرد کودتای 28 مرداد لازم است جوانانی که این روزها در برابر آزمونی تاریخی برای تعیین سرنوشت خود و نسل آینده قرار دارند تاریخ کودتای 28 مرداد را به دقت بخوانند . ممکن است برخی از خوانندگان سوال کنند حال که 30 سال از پایان عمر ننگین حکومت شاه در ایران می‌گذرد چه نیاز است به دانستن تاریخ این کودتا که اینک در آستانه 56 سالگی آن هستیم و نه تنها کودتاگران بلکه کل سیستم شاهنشاهی با انقلاب بزرگ 57 در هم شکسته شد! پاسخ این پرسش این است که هم اینک نیز در آستانه دگرگونی عمیق دیگر قرار داریم که به علت ایستادگی صبورانه و درک شگرف جوانان از شرایط داخلی و جهانی شرایط حساسی را برای ما رقم زده است. به همین منظور دانستن آن‌چه که باعث شد نهضت ملی شدن نفت و دولت مردمی و ملی مصدق شکست بخورد در این شرایط می‌تواند از همه جهات درس آموز باشد.

 

25 تا 28 مرداد 1332

با اوج گیری مبارزات مردم ایران به رهبری محمد مصدق برای ملی شدن نفت و دستیابی به آزادی و استقلال و همچنین ایستادگی مردم و رهبری نهضت در برابر فزون طلبی‌های استعمار کهن بریتانیا و امپریالیسم نوخاسته آمریکا، شرکت‌های نفتی دو کشور بریتانیا و آمریکا که در آستانه از دست دادن سیطره خود بر نفت ایران بودند به دولت‌های خود قبولاندند که در صورت از دست دادن نفت ایران نفت کشورهای عربستان، کویت، عراق و حتی اندونزی و ونزوئلا را نیز از دست خواهند داد. در نتیجه دولت‌های امپریالیستی آمریکا و بریتانیا با ایجاد ستاد کودتا در قبرس و عملیات آژاکس با کمک افراد خود فروخته و جاسوسان کهنه کار عملیات کودتا را در 25 مرداد با خروج شاه از تهران و فرمان خلع مصدق از نخست وزیری و برگماری زاهدی به جای وی کلید زدند. با هشیاری افسران و نزدیکان دکتر مصدق این کودتا در 25 مرداد شکست خورد. شاه از رامسر ابتدا به عراق و سپس به رم گریخت. اعضای حزب توده ایران و جبهه ملی  با هشیاری به خیابان‌ها ریخته و خیابان‌ها را به اشغال خود و مردم درآوردند. دکتر فاطمی وزیر خارجه شجاع و دلاور مصدق در رادیو سخنرانی کرد و خواستار برچیدن بساط شاه از ایران شد. مردم مجسمه‌های رضاشاه را در تهران سرنگون کردند. بساط خرمی و شادی در خیابان‌ها برپا شد. کودتاچیان که با علم کردن قدرت توده‌ای‌ها و خطر کمونیستی هجمه سنگینی علیه مصدق به راه انداخته بودند باعث شدند دکتر مصدق برای رهایی از فشار تبلیغات سنگین و شدید جاسوسان و مزدوران در داخل علیه این حزب و برای جلوگیری از تحریکات جاسوسان و مزدوران آمریکا و انگلیس دستور بدهد برای بازگرداندن مردم  از خیابان‌ها به سوی آن ها تیراندازی شود. نیروهای ملی و ضد استعماری طرفدار مصدق برای آرام کردن اوضاع و کنترل آن به خانه‌ها رفتند. با خالی شدن خیابان‌ها نیروهای کودتاگر با بسیج اراذل و اوباش و فاحشه‌ها به سرکردگی برخی عناصر گردن کلفت مانند شعبان بی مخ و با پشتیبانی ارتش  خیابان‌ها را به اشغال خود درآوردند و در طی سه روز حکومت ملی را سرنگون و حکومت ترس و وحشت را بر این سرزمین استبدادزده حاکم گردانیدند.

در باره نهضت ملی شدن نفت ایران و وقوع کودتا تا کنون آثار بسیاری نگاشته شده که به نظرم اثر تحقیقی بسیار جالب یرواندآبراهامیان نویسنده کتاب معتبر ایران بین دو انقلاب ضمن کوتاهی موجز و دقیق است. آن را از سایت صدای مردم برگزیده‌ام  که امیدوارم با حوصله آن را بخوانید.

 

 

کودتای 28 مرداد 1332 در ایران

 

یرواند آبراهامیان (Ervand Abrahamian)
مجلة علم و جامعه (
Science and Society), نیویورک, تابستان 2001

روزنامة نیویورک تایمز اخیراً گزارشی از سیا را به چاپ رساند که به عملیات مشترک امریکا و بریتانیا در سال 1953 (1332) برای سرنگونی مصدق, نخست‌وزیر ایران مربوط می‌شد. نیویورک تایمز این گزارش را به‌عنوان تاریخچة سری یک کودتای سری معرفی نمود و آن را جایگزین ارزشمندی برای پرونده‌های دولت ایالات‌متحده که هنوز قابل دسترسی نیستند قلمداد کرد.
اما بازسازی کودتا از میان منابع دیگر, خصوصاً اسناد موجود در آرشیو وزارت‌خارجة بریتانیا نشان می‌دهد که گزارش سیا به‌شدت پاکسازی شده است.
این گزارش از مسائلی همچون مشارکت مستقیم سفیر امریکا در عملیات سرنگونی, نقش مشاوران نظامی ایالات‌متحده, سرکوب طرفداران حزب نازی و تروریست‌‌های مسلمان در ایران و روی‌آوردن به عملیات ترور برای بی‌ثبات‌کردن دولت, به‌طور سرسری گذر می‌کند.
از آن مهم‌تر, گزارش سیا کودتا را بیشتر درقالب جنگ سرد تحلیل می‌کند تا بحران نفت ایران و انگلیس؛ یعنی تقابل کلاسیک ملی‌گرایی و امپریالیسم در جهان سوم.
«هنگامی‌که در ماه اوت, مصدق با حمایت حزب کمونیست به چنان قدرتی دست یافت که دیکتاتور بلامنازع ایران به نظر می‌رسید, بحران در بدترین شکل خود اوج گرفت؛ حتی یک دیپلمات ارشد توصیه کرد که ما به مقابلة او برخیزیم... ولی متأسفانه, وفاداری ارتش و هراس از کمونیسم در آن زمان منجی وی شد.»
گذشتن یک شتر از سوراخ سوزن آسان‌تر از دستیابی یک تاریخ‌نگار به آرشیو سیا درخصوص کودتای 1332 ایران است.
اگرچه نیم‌قرن از آن واقعه گذشته و سلسلة پهلوی سقوط نموده, جنگ سرد تمام شده, بیشتر دست‌اندرکاران کودتا جان سپرده‌اند و مطالب مربوط به دیگر عملیات سری همچون گواتمالا منتشر گردیده است، این آرشیو هنوز غیرقابل دسترسی است.
جالب آن است که طبق بخشنامة سال 1995, دستگاه‌های دولتی موظف‌اند پس از 25 سال اسناد طبقه‌بندی‌شده را به‌صورت خودکار از طبقه‌بندی خارج نمایند. در اوایل دهة 1990 سیا خواستار مهلت بیشتری برای خارج‌کردن اسناد کودتای 1332 ایران از طبقه‌بندی شد. چون بودجة لازم برای مجلدکردن و انتشار این اسناد حجیم را نداشت.
با این حال, در اواخر دهة 1990 سیا باز هم مدعی شد این پرونده قابل آزادکردن نیست، چون در اوایل دهة 1960 به‌صورت غیرعمدی از بین رفته است.
هنگامی‌که در ماه ‌آوریل 2000 یکی از گزارش‌های سیا در مورد کودتا بدون هیچ توضیحی پس از یک سکوت 45 ساله به بیرون درز پیدا کرد,
مسئله بغرنج‌تر شد. ابتدا خلاصة این مقاله در نیویورک تایمز (16 آوریل 2000) به چاپ رسید؛ سپـس متـن کـامـل‌تـر ولـی خـلاصـه ‌شـدة هشتـادصفحــه‌ای آن روی وب‌سـایـت همـــان روزنـامــه قــرار گــرفـــت؛ و بـــالاخـــره متـــن کمتـــر خــلاصه‌شدة آن در 169 صفحه در وب‌سایت دیگری
http:// cryptome.org/cia-iran-all.htm) ( منتشر شد.
گزارش مزبور باعنوان «سرنگونی نخست‌وزیر ایران,‌مصدق» در سال 1954 (1333) توسط دونالد ویلبر (
Wilber) مأمور سیا نوشته شده که در کودتا نقش داشت.
سفارش نوشتن آن توسط بخش تاریخی سیا داده شده و قرار بود از آن به‌عنوان راهنمایی برای کودتاهای بعدی استفاده شود.
این گزارش برای مقامات ارشد دولت امریکا در سیا و همچنین در پنتاگون, وزارت‌خارجه, کاخ سفید و کمیتة روابط خارجی سنا تنظیم شده بود.
این سند به سرعت از جایگاه یک متن معتبر برخوردار گردید و روزنامة تایمز آن را به‌عنوان یک «تاریخچة سری» معرفی نمودکه اطلاعات بسیار مهمی را درخصوص سازوکارهای درونی کودتا ارائه می‌کند (20 آوریل و 11 ژوئن 2000).
روزنامة گاردین چاپ لندن این سند را به‌عنوان «اولین شرح تفصیلی دولت امریکا از ماجرای کودتا» توصیف کرد.
(17 آوریل 2000). در همین راستا «آرشیو امنیت ملی» که یک سازمان غیردولتی(
NGO) است و در راه رفع طبقه‌بندی از اسناد دولتی تلاش می‌کند، از این سند به‌عنوان یک گزارش بسیار مهم از پیام‌های مبادله‌شده در داخل سیا و مصاحبه‌های به‌عمل آمده با شرکت‌کنندگان عملیات در ایران که پس از واقعه نگاشته شده تجلیل می‌کند. این اظهارنظرها سؤالاتی را در ذهن برمی‌انگیزد. این درست است که گزارش مزبور اندکی پس از واقعه به رشتة تحریر درآمده، ولی منابع اولیة آن ـ یعنی پیام‌های مبادله‌شده میان واشنگتن, لندن و تهران ـ همچنان دست‌نیافتنی است و اگرچه گزارش به‌دست یکی از شرکت‌کنندگان در کودتا نوشته شده، ولی وقایع کودتا و منابع اولیة اطلاعات آن همگی از فیلتر نگاه نویسنده عبور کرده است.
بدین ترتیب, جنگ سرد در گزارش مزبور بر بحران نفت سایه افکنده و نقش سیا نیز بر نقش
MI-6 غلبه دارد. درست است که آن گزارش محرمانه تلقی می‌شده، اما این بدان معنا نیست که ویلبر در نگارش آن دچار خودسانسوری نشده است.
ویلبر که این گزارش را براساس یک سفارش می‌نوشت، دقت کرده تا چندان به نقش پنتاگون و وزارت‌خارجه نپردازد.
البته روشِ تمرکز بر نقش سیا صحیح است چون بالاخره این سازمان از مسئولان اجرای چنین عملیاتی است، ولی این‌که سفیران و مشاوران نظامی سفارتخانه را به‌عنوان مجریان فعال عملیات سرنگونی دولت میزبان معرفی نموده، مطلب دیگری است.
به همین ترتیب, گفتن این مطلب صحیح است که سیا علیه دولت مصدق جنگ تبلیغاتی به راه انداخت, به هزینة خود مزدوران را به خیابان‌ها ریخت و به حقه‌های کثیفی متوسل شد و افسران را به کودتا تشویق نمود.
لکن بیان این که سیا با نازی‌های ایران رابطه داشت و در آدم‌ربایی, قتل, شکنجه و قتل‌عام‌های خیابانی نقش مستقیم ایفا کرد، مسئله دیگری است.
شاید به همین دلیل بتوان دریافت که چرا آرشیو سیا در زمینة کودتای ایران ـ برخلاف پرونده‌های مربوط به گواتمالاـ همچنان بسته باقی مانده است. نقش ایالات‌متحده در ایران مستقیم بود, اما در مواردی همچون عملیات گواتمالا این نقش کمتر جنبة‌ مستقیم داشت.
اگرچه اصل اسناد سیا در دسترس نمی‌باشد, اما می‌توان قطعات اصلی معمّای کودتای 1332 را از منابع مختلف کنار هم چید و کامل کرد.
این منابع عبارتند از: آرشیو وزارت‌خارجة بریتانیا در ادارة اسناد دولتی لندن (اگرچه این بایگانی تا حدودی پاکسازی شده, ولی دربردارنده هزار سند در مورد ایران است که برخی از آنها فتوکپی اسناد دولت ایالات‌متحده می‌باشد)؛ خاطرات نوشته‌شده توسط ایرانی‌ها (پس از انقلاب 1979 ]1357[ بسیاری از ملی‌گرایان و چپ‌گرایان خاطرات خود را از کودتا به رشتة تحریر درآوردند)؛ دو پروژة تاریخ شفاهی (یکی از آنها در رابطه با چپ‌گرایان ـ احمدی,‌95ـ 1985 ]73ـ1363[؛ و دیگری در رابطه با تعدادی از افراد برجستة قدیمی ـ لاجوردی, 1993 ]1371([؛ شرح نوشته شده توسط دو تن از برنامه‌ریزان کلیدی کودتا که عبـارت بودند از کرمیت روزولت (1979) رهبر عملیات سیا, و مونتاگ وودهاوس, همتـای وی در
MI-6 بریتانیا (1982)؛ و اطلاعات پراکندة به‌دست آمده از جاسوسان رده پایین‌تر سیا MI-6 و خصوصاً توسط محققان آکادمیک مثل مارک گازیروفسکی (1979) و استفان دوریل (2000). این مقاله قصد دارد تا برای بازسازی کودتا از این منابع استفاده کند.

ریشه‌های بحران نفت (51ـ1948) ]30ـ1327[

ریشه‌های کودتا به بحران نفت ایران و انگلیس در سال‌های 53ـ1951 بازمی‌گردد که به نوبة خود زاییدة مذاکرات ناموفق نفتی در پایان جنگ جهانی دوم بود.
در سال 1948, مجلس ایران پیشنهاد شوروی برای دریافت امتیاز نفت استان‌های شمالی ایران را رد کرد. اگرچه قرارداد پیشنهادی برای ایران در منافع, مدیریت و توزیع نفت, سهم مساوی قائل می‌شد، وزارت سوخت بریتانیا به وزارت‌خارجة آن کشور اخطار کرد:
«قدرت بریتانیا در عرصة نفت وابسته به آن است که ما در تمام جهان از امتیازات نفتی برخوردار باشیم و براساس آن خود به تولید نفت بپردازیم و توزیع آن را در اختیار بگیریم. اگر کشورهای دیگر خود شروع به تولید نفت نمایند، موضع ما تضعیف خواهد شد.
اگر ایران بخواهد خود از نفت شمال بهره‌برداری نماید, مدت زیادی نخواهد گذشت که در جنوب نیز تصمیم به انجام همین کار بگیرد. ما نباید آنها را تشویق نماییم که خود به تولید نفت بپردازند.»
محمد مصدق, سیاستمدار اشراف‌زاده که به نمایندة فسادناپذیر ملی‌گرایان مبدل شده بود، به‌شدت با پیشنهاد شوروی مخالفت کرد، چون آن را موجب افزایش نفوذ مسکو در شمال و افزایش فشار کشورهای غربی جهت اخذ امتیاز در دیگر نقاط کشور می‌دانست. او هشدار داد که نتیجة نهایی این کار مثله‌شدن ایران خواهد بود.
در سال‌های 1950 ـ 1949 ]29ـ1328[ شرکت نفت ایران و انگلیس در ایران صاحب بزرگ‌ترین پالایشگاه نفت جهان, دومین منبع صدور نفت‌خام و سومین حجم ذخایر نفتی در کل دنیا بود. این منبع برای خزانة بریتانیا سالانه 24 میلیون پوند درآمد مالیاتی و 92 میلیون پوند درآمد ارزی به همراه داشت, 85% نیاز سوختی نیروی دریایی بریتانیا را تأمین می‌کرد و 75% سود سالانه را نصیب شرکت نفت ایران و انگلیس می‌نمود.
بیشترین سودِ این درآمد نصیب سهامداران انگلیسی شرکت می‌شد و بخشی نیز برای سرمایه‌گذاری در کویت, عراق و اندونزی صرف می‌گردید.
موافقتنامة تکمیلی (
Supplementary Agreement) که مذاکره و انعقاد آن به‌طور محرمانه صورت گرفته بود, مزایای ناچیز و دیرهنگامی را برای ایران قائل می‌گردید.
مطابق این موافقتنامه سهم ایران از چهارشیلینگ به شش شیلینگ در هر تن رسید و سهم ایران از سود شرکت نیز از 17درصد به 24درصد افزایش پیدا کرد.
ایران با الهام از قرارداد میان امریکا و ونزوئلا به‌دنبال کسب 50درصد سود شرکت بود، اما موضع شرکت چنین بود که ایران باید از مأموریت شرکت برای به ارمغان آوردن تمدن, ممنون باشد، چون شرکت مبالغ زیادی را در ایران سرمایه‌گذاری کرده, صحراها را به شهرهای پررونق مبدل ساخته و 75000 شغل به‌وجود آورده ـ که 70000 تای آن متعلق به ایرانی‌هاست ـ و مردم را از نعماتی همچون استخرهای شنا برخوردار ساخته بود.
علاوه بر آن, شرکت از عمل‌کردن به وعده‌های خود مبنی بر ارتقای دانشِ کار کارکنان ایرانی به سطوح فنی ـ مدیریتی خودداری کرده بود، چون به اعتقاد شرکت, آنها از مهارت لازم برای قبول مسئولیت چنین مشاغلی برخوردار نبودند.
شرکت همچنین در رسیدگی به شکایات دیگر ایران کوتاهی کرد که مهم‌ترین آنها عبارت بود از مدت قرارداد (این قرارداد تا سال 1992 ]1370[ اعتبار داشت)؛ پرداخت حق‌‌السهم به‌صورت ارزی (این کار ایران را به حوزة نفوذ استرلینگ متصل می‌کرد), فروش نفت به نیروی دریایی بریتانیا با تخفیف خیلی زیاد؛ فروش نفت به ایران براساس قیمت‌های بازار جهانی به‌جای قیمت تولید محلی (بین این دو نرخ اختلاف فاحشی وجود داشت)، خودداری شرکت از بازکردن حساب‌های خود به روی حسابرسان ایرانی, سوزاندن گاز طبیعی به‌جای انتقال آن با لوله برای مصارف داخلی و ادارة شهر آبادان به‌صورت تبعیض‌آمیز به‌گونه‌ای که فروشگاه‌ها و باشگا‌های شهر بین انگلیسی‌ها و افراد محلی فرق می‌گذاشتند.
علاوه بر آن, شرکت به‌عنوان یک قدرت استعماری تلقی می‌شد که با عزل و نصب وزیران, فرمانداران, شهرداران, فرماندهان نظامی, رؤسای پلیس, نمایندگان مجلس و البته, رؤسای قبایل محلی, حکومت ایران را تحت اختیار و سلطة خود گرفته بود.
ماکس تورنبرگ (
Max Thornburg) یکی از مدیران شرکت استاندارد اویل که به‌عنوان مشاور دولت ایران به آن کشور سفر کرده بود, توصیه کرد که موافقتنامة تکمیلی ازسوی دولت ایران رد شود چون مبتنی بر اصل 50 ـ 50 نبود و متن آن به قدری مبهم تنظیم شده بود که «هیچ‌کس در جهان نمی‌توانست مفهوم واقعی آن را درک کند.» شرکت نفت ایران و انگلیس علناً بر این موضوع پافشاری می‌کرد که پذیرش اصلی 50 ـ 50 عملی نیست، چون «محاسبة سود شرکت بی‌نهایت دشوار است», اما در پشت پرده به کابینة بریتانیا اعلام نمود که این پیشنهاد «بی‌معنی, غیراقتصادی و بسیار اغراق‌آمیز است.»
سفیر بریتانیا, سرفرانسیس شپرد (
Shepherd) در مکالمه‌ای بی‌پرده با نخست‌وزیر ایران عنوان نمود که ایران «حریص»‌شده و تنها امتیازی که شرکت حاضر است به مزایای قبلی دولت ایران اضافه کند, معالجة رایگان برخی از نمایندگان دیوانة مجلس است که همچنان با موافقتنامة تکمیلی ـ قرارداد الحاقی ـ مخالفت می‌ورزند.
شرکت و همچنین دولت بریتانیا در ادامة مواضع انعطاف‌ناپذیر خود از ایران انتظار داشتند که تسلیم آنان گردد یا دست‌‌کم پیشنهادهای تازه‌ای را مطرح کند.
در لندن کسی انتظار نداشت که نفت ایران مستقیماً ملی شود، اگرچه تورنبرگ به هنگام بازگشت به واشنگتن هشدار داد که سرسختی بریتانیا ممکن است موجب تلاش ایران برای اتخاذ چنین اقدام خطرناکی شود.
مجلس پس از رد قرارداد الحاقی گس ـ گلشائیان, صنعت نفت را ملی اعلام کرد و دکترمصدق را به‌عنوان نخست‌وزیر برگزید، زیرا وی تنها نامزد تصدی این پست بود که تمایل داشت قانون ملی‌شدن صنعت نفت را اجرا نماید.
مصدق پس از تصدی این مقام در آوریل 1951 [1330] قول داد که غرامت عادلانه‌ای به شرکت پرداخت کند, بنابراین شرکت ملی نفت ایران را تأسیس نمود و از کارکنان انگلیسی دعوت به همکاری با شرکت تازه تأسیس نمود.
اگرچه طرفداران مصدق یعنی اعضای جبهة‌ملی فقط تعداد کمی نماینده در مجلس داشتند, موفق شدند بر دیگر نمایندگان غلبه نمایند، چون دیگر نمایندگان حاضر به حمایت علنی از شرکت نفت ایران و انگلیس نبودند.
شپرد با اکراه اعتراف نمودکه دکترمصدق قلوب ملت ایران را فتح کرده است و جبهه‌ملی, سازی را می‌نوازد که عواطف طبقات مختلف مردم ایران را برانگیخته است.
کاردار سفارت نیز اضافه کرد: «دلیل اصلی آن‌که نخست‌وزیر توانسته افکار نمایندگان پارلمان و مردم را در اختیار بگیرد این است که وی در میان مردم از محبوبیت فردی برخوردار می‌باشد.»
در اوایل بروز این بحران، دکترمصدق به ایالات‌متحده سفر نمود. گزارش وزارت‌خارجة امریکا به ترومن حاوی این نکته بود که نخست‌وزیر, مورد حمایت اکثریت مردم ایران است و فردی است هوشیار, نکته‌سنج, مهربان, صادق و مطلع.
به ترومن توصیه شد که مکالمات خود را با وی به‌سمت مباحث کلی در مورد کمونیسم, بی‌علاقه‌گی امریکا به موضوع نفت و حسن نیت ایالات‌متحده نسبت به ایران هدایت کند.
سفارت امریکا در گزارش محرمانه‌ای که پس از خاتمة کامل بحران تنظیم گردید اذعان نمود که مصدق, به‌عنوان یک فرد مقدس,‌ هنوز به افکارعمومی غلبه دارد, سمبل آرمان‌های ملی‌گرایانه به‌شمار می‌رود و سایة بلند وی بر جانشینان او به شدت سنگینی می‌کند. در همین راستا, در گزارش وزارت‌خارجة انگلستان پس از پایان بحران نیز آمده بود:
«از منظر جنگ طبقاتی, جنبش تحت هدایت دکترمصدق، یک حرکت انقلابی به‌شمار می‌رفت که در طی آن سه طبقة پایین دست علیه طبقه بالادست و انگلیسی‌های همدست این طبقه به جنگ برخاستند.


دوران نخست‌وزیری دکترمحمد مصدق (آوریل 1951 ]اردیبهشت 1330[ تا اوت 1953 ]مرداد 1332[ )

اگرچه انگلیسی‌ها در پیش‌بینی ملی‌شدن نفت از خود کُندی نشان ‌دادند، اما به‌سرعت به سه نتیجة مغرورانه اما واقعی دست یافتند: نخست آن‌که, مصدق در مورد ملی‌کردن نفت جدی بود و برای کنترل کامل صنعت نفت توسط ایران تلاش و مبارزه می‌کرد. ثانیاً, انگلستان نمی‌توانست اجازة چنین کاری را به ایران بدهد.
ثالثاً, تنها راه حفاظت از منافع انگلستان, برکناری مصدق بود.
تا روز سقوط مصدق که 28 ماه بعد اتفاق افتاد, لندن کم و بیش به این نتیجه‌گیری‌های خود وفادار ماند.
ارزیابی بریتانیا آن بود که موضوع اصلی برای دکترمصدق افزایش حق‌السهم نیست، بلکه موضوع اصلی حاکمیت ملی است, یعنی اعمال کنترل نسبت به استخراج, تولید و توزیع نفت.
از نظر مصدق, ایران فقط ازطریق رفع سلطة بریتانیا از صنعت نفت ایران می‌توانست به استقلال واقعی دست پیدا کند.
مصدق اغلب به مردم یادآوری می‌کرد که سیاستمداران قبلی, با دادن امتیازات اقتصادی به قدرت‌های بزرگ, حاکمیت ملی را تضعیف نمودند.
او می‌خواست با پس‌گرفتن این امتیازات ایران را به استقلال برساند.
او همچنین خاطرنشان ساخت که وقتی قدرت‌های بزرگ اطمینان پیدا کنند که به رقبای آنها نیز امتیازی داده نخواهد شد، به حاکمیت ایران احترام خواهند گذاشت.
او نام این سیاست را «موازنة منفی» گذاشت و آن را درمقابل سیاست موازنة مثبت قرار داد که مورد علاقة سیاستمداران متحد بریتانیا, روسیه، آلمان و ایالات‌متحده بود.
اگرچه دولت بریتانیا درک می‌نمود که ایران درصدد به‌دست‌آوردن کنترل نفت است,‌ اصرار داشت که این کنترل را از دست ندهد یا دست‌کم به ایران واگذار نکند. دولت انگلستان مایل بود به شرکت نفت فشار بیاورد تا امتیاز خود را با دیگر شرکت‌ها تقسیم کند و با «هفت‌خواهران نفتی», کنسرسیومی تشکیل دهد. اما انگلستان تحت هیچ شرایطی حاضر نبود قدرت تصمیم‌گیری را درخصوص میزان و زمان تولید نفت و مقصد فروش آن به ایران واگذارد.
اگر ایران این قدرت را پیدا می‌کرد, می‌‌توانست بر قیمت جهانی نفت اثر بگذارد یا حتی تصمیم بگیرد که نفت را برای نسل‌های آینده ذخیره کند و فقط برای تأمین نیازهای ضروری نفت بفروشد.
در یکی از یادداشت‌های وزارت خارجة انگلستان بی‌پرده چنین آمده که:
«توافق جدید هرچه باشد, باید کنترل مؤثر این دارایی در دست ما باقی بماند... ما می‌توانیم در مورد میزان سود, ادارة شرکت یا حتی شراکت با دولت ایران از خود انعطاف نشان بدهیم, ولی درخصوص موضوع ”کنترل“, هرگز.» وزارت سوخت بریتانیا نیز در همین راستا به وزارت‌خارجة ایالات‌متحده هشدار داد: ‌«مصدق از این‌که ببیند صنعت نفت با بهره‌وری پایین و بدون مدیریت خارجی اداره می‌شود, خشنود خواهد شد. این موضوع مشکلی را به همراه خواهد داشت: امنیت دنیای آزاد وابسته به حجم عظیم نفتی است که در خاورمیانه تولید می‌شود. اگر دیدگاه ایران به عربستان سعودی یا عراق نیز سرایت کند, ممکن است کل این ساختار به همراه توانایی‌های دفاعی ما فروبریزد.
بدین‌ترتیب, خریدن نفتی که به میزان کم تولید می‌شود آثار زیانباری را به همراه خواهد داشت.»
کنترل, موضوعی بود که در یادداشت‌های متعدد وزارت‌خارجة انگلستان به‌چشم می‌خورد, اگرچه این موضوع، کمتر در اظهارنظرهای علنی مورد اشاره قرار می‌گرفت. اشاره به این موضوع در اظهارنظرهای علنی به‌قدری کمرنگ بود که امریکایی‌ها تصور کردند می‌توانند با میانجی‌گری, امتیاز ”منصفانه‌تری“ را به توافق طرفین برسانند.
به همین ترتیب, بسیاری از تاریخ‌پژوهان که در این خصوص به مطالعه پرداخته‌اند، در این دام افتاده‌اند که تصور نمایند, اگر یکی از طرفین و مشخصاً مصدق, آینده‌نگری بیشتری از خود نشان می‌داد, امکان مصالحه وجودداشت.
اما دولت انگلستان، خود هرگز در این دام نیفتاد.
آنها از همان ابتدای اختلاف دریافتند که این یک مبارزه با حاصل جمع صفر است: یا ایران کنترل صنعت نفت را به‌دست می‌آورد و یا به‌دست نمی‌آورد.
مصدق نیز از این موضوع آگاه بود.
شپرد حتی به‌طور خصوصی گفته بود که اگر بریتانیا کنترل نفت را در اختیار داشته باشد حتی به تقسیم 40ـ60 درآمد نیز می‌تواند رضایت دهد.
او اضافه کرد: «بسیار بعید است که بتوانیم با مصدق به توافق برسیم... ما باید کنترل مؤثر را به‌دست بگیریم.
ما ابزارهای مختلفی را برای پنهان‌کردن این حقیقت دشوار پیدا کردیم، ولی به راه‌حلی نرسیدیم که بیش از اندازه خطرناک و بیش از اندازه آشکار ـ حتی برای ایرانی‌هاـ نباشد.»
وزارت خزانه‌داری توصیه کرد در مورد برخی موضوعات حاشیه‌ای امتیازاتی داده شود,‌ ولی درخصوص مسئلة کنترل که امری حیاتی است, قاطعیت کامل حفظ گردد: «در تمام طول بحران, موضع نخست‌وزیر ایران کاملاً‌ ثابت بوده است. در مورد هدف اصلی وی هیچ تردیدی وجود ندارد... او پیش از هرچیز یک ملی‌گراست.»
وزارت‌خارجة انگلستان مسئلة اصلی را برای وزارت‌خارجة امریکا چنین بیان ‌کرد: «اولین اثر ملی‌شدن نفت آن است که کنترل نفت را به‌دست ایرانی‌ها می‌دهد.
از دیدگاه دولت بریتانیا, مسئلة حاضر فقط به سرنوشت دارایی‌های بزرگ آن دولت مربوط نمی‌شود. این مسئله به بزرگ‌ترین دارایی ما در زمینة موادخام مربوط است. کنترل این دارایی دارای اهمیت اساسی است.
موضوع اهمیت این دارایی برای طراز پرداخت‌های ما و برنامه‌هایی که در زمینة بازسازی تسلیحاتی در پیش داریم پیشتر توضیح داده شده، ولی در مذاکرات دوجانبه, از دست‌دادن این دارایی عظیم در عرصة موادخام, آثار فزاینده و غیرقابل محاسبه‌ای در برخواهد داشت.
به‌علاوه, تصور این‌که بین جهان غرب و ایران در زمینة میزان تولید نفت و مقصد وشرایط فروش آن اشتراک منافع وجود دارد غلط است. ایرانی‌ها می‌توانند تمام نفت و ارز مورد نیاز خود را با میزان تولید بسیار پایین‌تر به‌دست ‌آورند.
به همة این دلایل, دولت بریتانیا باید کنترل منابع مزبور را در اختیار داشته باشد.
باید این نکته را نیز در نظر داشت که احساسات نمایندگان مجلس و مردم انگلستان با این موضوع که ما کنترل مؤثر چنین دارایی عظیمی را از دست بدهیم همراه نیست.
سومین نتیجه‌ای که انگلیسی‌ها به آن دست یافتند این بود که بحران فقط با حذف مصدق از صحنه پایان خواهد یافت. در نخستین هفته‌ای که دکترمصدق به نخست‌وزیری برگزیده شد, دولت بریتانیا ادعا کرد که "وی فقط یک موج گذرا را رهبری می‌نماید و دادن امتیاز به وی فقط او را جری‌تر خواهد نمود."
وزیر خارجة انگلستان به وزیر خارجة ایالات‌متحده, دین آچسون اطمینان د
وزیر سوخت انگلستان گزارش داد که شرکت رویال داچ شل نیز به اندازة شرکت نفت ایران و انگلیس نگران موضوع کنترل است و شرکت‌های استاندارد اویل نیوجرسی و سوکونی واکیوم (
Socony Vacuum) نیز حداکثر تلاش خود را به عمل می‌آورند تا وزارت خارجه را قانع سازند که اگر تجربة ملی‌کردن نفت در ایران موفق باشد, آثار مصیبت‌باری برای امتیازات نفتی آنها به همراه خواهد داشت.
او به شرکت نفت ایران و انگلیس اطمینان داد که شرکت‌های بزرگ امریکایی, مصالحه و کنارآمدن با ایران را در راستای منافع خود نمی‌بینند.
نمایندة انگلستان در سازمان ملل متحد گزارش داد که هریمن, حتی پیش از مأموریت خود به تهران, توسط شرکت‌های امریکایی قانع شده بود که دادن امتیازات زیاد به ایران برای دیگر کشورهای تولیدکنندة‌ نفت خطرناک است.
هریمن به هنگام بازگشت خود به انگلیسی‌ها اطمینان داد که حصول توافق با مصدق امکان‌پذیر نیست و دو قدرت بزرگ ـ انگلستان و آمریکا ـ باید با یکدیگر در پیداکردن راه‌حل موضوع همکاری نمایند. در جریان مذاکرات مقامات رده‌ بالای وزارت‌خارجة انگلستان و ایالات‌متحده, امریکایی‌ها به انگلیسی‌ها اطمینان دادند که از سیاست «حفظ کنترل» حمایت می‌کنند. در مذاکرات بعدی, دوطرف به این نتیجه رسیدند که «وضعیت ایران هر روز وخیم‌تر می‌شود و دکترمصدق حاضر نیست از کنترل نفت گذشت کند؛ دولت وی اساساً یک دولت مطلوب نیست و باید شاه را تشویق نمود که یک ژنرال را جایگزین وی کند.»
در این جلسات, یک گروه تحقیقاتی مشترک برای ارزیابی وضعیت ارتش ایران و میزان وفاداری ژنرال‌ها به شاه تشکیل شد.»
این گروه در فوریة 1952 ]1331 [ تشکیل جلسه داد، یعنی یازده‌ماه پیش از آن‌که آیزنهاور جایگزین ترومن شود, ولی سه‌ماه پس از پیروزی چرچیل بر دولت حزب کارگر، انگلیسی‌ها یک جنگ تبلیغاتی به راه انداختند. آنها از بی‌بی‌سی خواستند که میزان برنامه‌های فارسی خود را دوبرابر کند و خبرنگار خود در تهران را که حاضر به همکاری نبود برکنار نموده,‌ یک مخبر دائمی ویژه را جایگزین وی نماید که این شخص می‌توانست هرکسی باشد به‌جز پروفسور ال.پی.الول ساتن (
Elwell-Sutton) وابستة خبری اسبق سفارت که به طرفداری از ایرانی‌ها شناخته شده بود.
انگلیسی‌ها همچنین مقالاتی را در روزنامه‌های مهم انگلیسی و امریکایی منتشر می‌ساختند.
به‌طور مشخص, مجلة آبزرور, (
Observer)مصدق را یک فرد "متعصب روبسپیرمآب" و یک "فرانکشتین تأسف‌برانگیز" تصویر نمود که سری بزرگ اما خالی از عقل دارد و سرشار از عقدة بیگانه‌ستیزی است. مجلة تایم، مصدق را به‌عنوان مردی ترسو معرفی کرد که وقتی عقدة شهادت بر وی غلبه می‌کند، به‌طرز خطرناکی شجاع می‌‌شود.
یکی از یادداشت‌های وزارت‌‌خارجه که با دستخط نوشته شده به‌صورت گذرا به این نکته اشاره می‌کند که سفارت انگلستان در تهران برای وابستة خبری سفارت آن کشور در واشنگتن به‌طور مرتب مطالب و مقالات زهرداری را ارسال می‌نمود که طرح آن در بی‌بی‌سی چندان به صلاح نبود.
این یادداشت همچنین اضافه می‌کند که «واشنگتن از این مطالب مسموم به‌خوبی استفاده می‌کند.» درو پیرسون (
Drew Pearson) روزنامه‌نگار پرسابقة امریکایی در روزنامة واشنگتن پست به دروغ ادعا کرد که دکترحسین فاطمی, وزیر خارجة ایران چندین بار به‌خاطر سوء‌استفاده از اموال محکوم شده است. او با طعنه سؤال کرد, آیا امریکایی‌ها مایل‌اند چنین فرد نابابی همچنان زمام بحران نفت‌ خاورمیانه را در دست داشته باشد؟ این فرد کسی است که تصمیم می‌گیرد آیا ما باید از نفت سهم داشته باشیم و آیا باید وارد جنگ جهانی سوم شویم یا خیر.
از وابستة خبری انگلستان در واشنگتن نیز خواسته شد با انتشار این شایعه که مصدق معتاد به استفاده از تریاک است، مردم را به وحشت بیندازد.
مقامات بریتانیا به خود و به دیگران اطمینان می‌دادند که جبهه‌ملی چیزی نیست جز یک دستة پر سروصدا از افراد ناباب و مصدق فردی است وحشی, بی‌منطق, عجیب و غریب, دیوانه, گانگستر مآب, متعصب, پوچ‌گرا, دیکتاتور, آتشین مزاج و سرسخت و بی‌منطق, و ایرانی‌ها ذاتاً همچون کودکان, خسته‌کننده و بی‌عقل, بی‌میل به قبول حقایق, دمدمی مزاج و بی‌ثبات, دارای عواطف عرفانی, ناتوان از تبعیت از منطق و عقل سلیم و پیرو احساسات خالی از محتوا هستند.
در یک سند چاپ شده باعنوان «مقایسة کلی میان ملی‌گرایی در ایران و آسیا», شپرد به مقامات وزارتخانه‌ها اعلام نمود که ملی‌گرایی ایران اصیل نیست و به شدت به یک دست هدایت‌کننده نیاز دارد.
نجات ایران، تنها در صورت اشغال بیست‌سالة آن کشور توسط یک قدرت خارجی امکان‌پذیر است (مثل اشغال هائیتی توسط ایالات‌متحده).
او افزود که مصدق فردی است فریبکار, در معرض خطا, کاملاً بی‌کفایت, شبیه اسب گاری, که بوی تند تریاک می‌دهد و کاملاً از تعادل روانی بی‌بهره است.
چون ازعنوان عالیجناب خوشش نمی‌آید, از سوارشدن به اتومبیل دولتی امتناع می‌کند و بالاخره به‌عنوان آخرین اتهام این‌که دختر وی در یک آسایشگاه روانی در سوئیس بستری است.
در یکی دیگر از یادداشت‌های چاپ‌شدة سفارت انگلستان در تهران آمده است که بیشتر ایرانی‌ها درونگرا هستند. تخیل آنها قوی است و طبعاً به شکل آرمانی مسائل گرایش دارند عاشق شعر و بحث‌ و گفت‌وگو پیرامون مسائل کلی می‌باشند. احساسات آنها قوی است و به اندک تلنگری برانگیخته می‌شود. اما آنها همواره از آزمودن تخیلات خویش درمقابل واقعیت‌ها عاجزند و نمی‌توانند احساسات خود را تابع عقل نمایند.
آنها فاقد عقل سلیم هستند و نمی‌توانند بین عواطف و واقعیت‌ها تفکیک قائل شوند. ضعف شناخته‌شدة آنها بیشتر بی‌اعتنایی به حقیقت است تا قبول عمدی راه اشتباه.
این شدت تخیل و بی‌میلی به حقایق منجر به ناتوانی آنها در بررسی دقیق جزییات امور می‌شود.
اغلب, هنگامی‌که دنیا را به کام خود نمی‌یابند به جای پشتکار, تسلیم می‌شوند.
این گرایش با مرگ‌طلبی در مذهب آنها تقویت می‌شود. آنها به‌شدت فردگرا هستند، یعنی منافع شخصی خود را به هر قیمت طلب می‌نمایند, نه این‌که بخواهند بدون کمک دیگران روی پای خود بایستند. تقریباً همة طبقات مردم ایران درپی یافتن منافع شخصی خویش هستند و آماده‌اند تا برای پول هر کاری انجام بدهند. آنها از وجدان اجتماعی بی‌بهره‌اند و نمی‌توانند منافع شخصی را فرع بر منفعت جمعی قرار دهند.
آنها بی‌هدف و مغرورند و مایل نیستند اشتباه خود را بپذیرند.
آنها همواره دیگران را مقصر قلمداد می‌نمایند. برخلاف تصور برخی محققان فرهنگی, این دیدگاه‌های نژادپرستانه دلیل اصلی شکست مذاکرات بود.
این مطالب فقط جزو آثار و محصولات جانبی شکست مزبور به‌شمار می‌رود.
دلیل اصلی آن بود که بریتانیایی‌ها آگاه بودند در مورد مسئلة کنترل نفت, بین آنها و ایرانی‌ها اختلاف نظر اساسی وجود دارد.
به عبارت دیگر, علت پیدایش بن‌بست را نمی‌توان وجود تعصبات نژادی قلمداد کرد، بلکه موضوع, اختلاف دیدگاه اقتصادی و برخورد بین امپریالیسم و ملی‌گرایی بود.
انگلیسی‌ها در عین انتظار برای سقوط مصدق, فشارهای اقتصادی بر ایران را افزایش دادند. آنها دارایی‌های ارزی ایران در لندن را مسدود کردند, صدور تجهیزات به ایران را منع نمودند و همچنین نظر واشنگتن را درخصوص کمک به ایران ـ خصوصاً در رابطه با اعطای یک وام 25 میلیون دلاری از بانک صادرات و واردات امریکا ـ عوض کردند.
آنها پرسنل شرکت را متقاعد ساختند که دیگر برای ایران کار نکنند,‌ و برای یافتن اطمینان از استعفای همة آنان, اعلام کردند که درآمد آنها قابل تبدیل به ارز نخواهد بود.
ایران علی‌رغم از دست‌دادن این پرسنل فنی, توانست پالایشگاه آبادان و همچنین چاه‌های اصلی نفت را در حال کار و عملیات نگاه دارد.
انگلیسی‌ها همچنین دیگران را وادار کردند که نفت ایران را نخرند و تهدید نمودند که از خریداران نفت ایران شکایت می‌کنند و در عمل چند نفت‌کش ناقض تحریم اقتصادی ایران را توقیف کردند.
اجرای این تحریم اقتصادی آسان بود، چون بخش قابل توجه ناوگان نفت‌کش جهان متعلق به شرکت‌های بزرگ نفتی بود. بدین‌ترتیب, ایران می‌بایست با «اقتصاد بدون نفت» به حیات خود ادامه می‌داد.
برای این‌کار, دولت اجرای تمام طرح‌های توسعه را متوقف کرد, رو به استقراض و درخواست وام آورد, حقوق کارکنان دولت را کاهش داد و برای تأمین هزینه‌های فوری اسکناس چاپ کرد.
مبارزه میان ایران و انگلستان در اواسط سال 1952 به بن‌بست رسید، چرا که علی‌رغم تمام فشارهای وارده, انگلستان موفق به برکناری دکترمصدق نشد و علت عمدة این امر آن بود که نمایندگان مجلس شورا, سناتورها و شخص شاه از رویارویی علنی با تودة مردم واهمه داشتند. انگلیسی‌ها در ژوئیة 1952 یک‌بار دیگر برای برکناری مصدق تلاش نمودند.
آنها با حمایت ایالات‌متحده, شاه و حامیان وی در مجلسین را وادار ساختند که نخست‌وزیری را به احمد قوام بسپارد که از سیاستمداران کهنه‌کار بود و سال‌ها با سیاست خارجی مصدق مخالفت کرده بود.
اما کل این ماجرا به سرعت مبدل به یک رسوایی خون‌بار شد که به نام سی‌تیر شهرت یافت. دکتر مصدق با خطاب قراردادن ملت اعلام نمود که صنعت نفت دوباره به‌دست انگلیسی‌ها می‌افتد و شاه نیز با اعمال کنترل بر نیروهای مسلح در سیاست، دخالت غیرمجاز انجام می‌دهد.
او با استناد به قانون‌اساسی استدلال نمود که شاه باید سلطنت کند، نه حکومت و حق انتخاب رؤسای ارتش و وزیر جنگ با نخست‌وزیر است.
جمعیت زیادی که ابتدا از طرفداران جبهة‌ملی تشکیل می‌شد و سپس طرفداران حزب‌توده نیز به آن پیوستند, به خیابان‌ها سرازیر شدند و بعد از سه روز درگیری و خونریزی, شاه مجبور شد که نه‌تنها مصدق را به سمت نخست‌وزیری برگرداند.
بلکه حق تعیین وزیر جنگ را نیز به او سپرد.
یک روز پس از پایان درگیری‌ها, کاردار سفارت بریتانیا اعلام کرد که شاه کنترل اعصاب خود را از دست داده بود, هرچند ارتش در تمام مدت نظم خود را حفظ نمود و تعداد تلفات کمتر از 20 کشته و 200 نفر زخمی بوده است.
اما دو روز بعد, همین آقای کاردار عاقل اعلام نمود که "بی‌نظمی در استان‌ها بیش از حد تصور ما بود, جمعیت کنترل شهر اصفهان را به‌دست گرفت و فقط در همین شهر تعداد کشته‌شدگان به 200 تن رسید."
او تأکید نمود که «اکنون انجام یک کودتا ضروری است، چون توهمات مصدق به‌ حد جنون رسیده و باید مثل یک کودک بی‌عقل او را به سخره گرفت.»
او همچنین عنوان نمود که لوی هندرسون, سفیر امریکا نیز اکنون اعتقاد دارد که تنها راه‌ خروج از بحران, کودتاست: «مصدق به حدی قدرت خود را وابسته به حضور مردم نموده که بعید است بتوان او را از طریق شیوه‌های معمول منطبق با قانون‌اساسی برکنار کرد.» تا آن زمان, هندرسون نیز مانند بیشتر مقامات دولت ترومن ترجیح می‌داد برای برکناری مصدق از فشارهای اقتصادی و شیوه‌های قانونی استفاده شود.
روز پس از خونریزی 21 ژوئیه 1952 (30 تیر 1331), وزارت جنگ بریتانیا طی تلگرامی که برای وابستة نظامی آن کشور در تهران مخابره شد، درخصوص موضوعات زیر از وی سؤال کرد: روحیة نیروهای مسلح؛ وفاداری آنها در صورت برخورد شدید میان شاه و دولت؛ توانایی آنها برای اجرای کودتا؛ و رهبران احتمالی کودتا.
وابستة نظامی که پیشتر گزارش داده بود یونیفورم‌های نظامی به‌قدری در میان مردم منفور است که در خیابان‌ها به روی آن تف می‌اندازند, فوری پاسخ داد که چهارنفر را می‌توان برای رهبری کودتای آینده نامزد کرد که یکی از آنها ژنرال فضل‌الله زاهدی بود .او با آرامش خیال, خاطرنشان ساخت که سیاست مصدق برای محدودکردن قدرت ارتش و بازنشسته‌کردن 136نفر از افسران ارشد, موجب دورشدن فرماندهان عالی‌رتبه از وی گردیده است.
او همچنین تأکید نمود که کودتا باید به‌نام شاه صورت گیرد.
کسانی‌که با گزارش وابستة نظامی آشنایی داشتند تأمل بیشتر را جایز ندیدند.
شاه از زمان رسیدن به تاج و تخت توجه بسیار زیادی به نیروهای نظامی خود نشان داده بود و ازجمله به وضعیت محل خدمت, یونیفورم‌ها, پادگان‌ها و مانورهای آنان رسیدگی می‌کرد؛ دائماً‌ به‌دنبال دریافت کمک‌های نظامی و تجهیزات جنگی مدرن بود, و با نهایت دقت بر انتصاب مقامات ارشد نظامی در وزارت جنگ, ارتش, ژاندارمری, پلیس و دستگاه اطلاعات نظامی مراقبت می‌نمود و از همه مهم‌تر آن‌که ترفیع درجات افسران ارشد را خصوصاً در رسته‌های زرهی خود شخصاً انجام می‌داد. روشن بود که این نیروها می‌توانستند نقش مهمی در کودتا ایفا کنند ـ چه به سود وی و چه به زیان وی ـ سفارت امریکا به این نتیجه رسید که پس از حمام خون سی‌تیر, شاه همچنان از وفاداری شخصی تعداد زیادی از افسران برخوردار است، اگرچه قدرت انتصاب مقامات ارشد را از دست داده بود و دیگر از فرماندهان ارتش, پلیس, ژاندارمری و سازمان اطلاعات نظامی, گزارش‌های هفتگی دریافت نمی‌کرد.

 


مقدمات کودتا
امیدهای بریتانیا برای به راه انداختن کودتا با انتخاب آیزنهاور به ریاست‌جمهوری در نوامبر 1952 تقویت شد.
دولت جدید، برخلاف دولت پیشین امریکا، واهمه چندانی برای سرنگون‌ساختن حکومت کشورهای دیگر از خود نشان نمی‌داد و از همراهی با شرکت‌های نفتی نیز ابا نداشت. یک عامل شخصی نیز دولت جدید را به بحران ایران ربط می‌داد، چون جان فاستر دالس، وزیر خارجه و آلن دالس، رئیس سیا از قدیم جزو اعضای یک دفتر وکالت بودند که دفاع از منافع شرکت نفت ایران و انگلیس را در ایالات‌متحده برعهده داشت.
نخست، وزیر خارجه امریکا با آنتونی ایدن، وزیر خارجه دولت چرچیل برای بحث درباره مسئله ایران ملاقات کرد. یک هفته بعد
MI-6 همین موضوع را با رئیس بخش خاورمیانه سیا مورد بحث قرار داد.
آیزنهاور، اندکی پس از انتخاب خود به ریاست جمهوری، ایدن را به کاخ سفید دعوت کرد تا برای حل معضل به‌دنبال راه‌های ابتکارآمیزتری بگردند.
مطابق سند ویلبر، نتیجه این ملاقات چراغ سبزی بود برای سیا و
MI-6 جهت به راه انداختن جنگ.انگلیسی‌ها طرحی را باعنوان عملیات چکمه (Boot) ارائه کردند.
امریکا نیز پروژه‌ای را که از سال 1948 و با هدف مقابله با حزب‌توده روی آن کار کرده بودند در جلسه معرفی نمودند.
از ادغام این دو طرح، نقشه عملیات موسوم به ‌آژاکس (
Ajax) به‌وجود آمد.
آنها نخست مرکز عملیات خود را در لندن قرار دادند و سپس به‌دلیل امکان ارتباط آسان‌تر با انگلستان و ایران، این مرکز به قبرس منتقل شد.
نقشه نهایی در اول ژوئیه به تأیید چرچیل و در 11 ژوئیه به امضای آیزنهاور رسید. کرمیت روزولت که فارسی بلد نبود و با ایران نیز آشنایی کمی داشت، به‌عنوان رهبر عملیات محلی برگزیده شد.
او می‌توانست بدون شناخته‌شدن به ایران سفر کند؛ به‌عنوان یک امریکایی به‌راحتی به سفارت آن کشور دسترسی داشت و به‌عنوان نوه تئودور روزولت و برادرزاده فرانکلین روزولت می‌توانست به‌عنوان نماینده رئیس‌جمهور امریکا با شاه صحبت کند.
انگلیسی‌ها به سهم خود امکانات ارزشمندی را در اختیار کل عملیات گذاشتند.
اولاً، آنها از نیروهای کارآزموده‌ای برخوردار بودند که با ایران آشنایی کامل داشتند. این افراد عبارت بودند از لین پیمن (
Lane Peyman)، دیپلمات گوشه‌گیر و مسئول میز ایران در وزارت خارجه انگلستان از اواخر دهه 1930.
در سال 1952، شاه از این موضوع ابراز نارضایتی کرد که پیمن در سال 1941 شخصاً طراحی عملیات برکناری پدر وی از سلطنت را برعهده داشت.
عوامل دیگر عبارت بودند از نورمن داربی شایر (
Norman Darbyshire)، یکی از جاسوسان قدیمی MI-6 و مسلط به زبان فارسی که بیشتر مدت زمان جنگ جهانی دوم را در ایران حضور داشت؛ سرهنگ جفری ویلر (Geaffrey Willer) که از دهه 1920 مرتب به ایران سفر کرده بود و در مذاکرات اخیر نفتی نیز نقش مترجم را ایفا کرده بود؛ رابین زانر (Robin Zahner)، وابسته خبری و متخصص عرفان اسلامی که بعدها به مقام استادی دانشگاه ‌‌آکسفورد در زمینه مذاهب و اخلاق شرقی رسید؛ و البته خانم پروفسور لمبتون در لندن که همچنان بر ضرورت سرنگون‌کردن مصدق اصرار می‌ورزید.
وودهاوس (
Woodehouse) رئیس عملیات MI-6 در تهران متخصص مسائل ایران نبود، اما از جنگ‌های داخلی یونان تجربیات بسیاری ‌‌آموخته بود.
دوم ‌آن‌که، انگلیسی‌ها یک شبکه غیررسمی را در داخل نیروهای مسلح اداره می‌کردند.
از زمان جنگ دوم، این شبکه از میان افسران محافظه‌کار که عمدتاً به خانواده‌های اشرافی تعلق داشتند، تشکیل شد. این افراد عبارت بودند از: ژنرال حسن عرفا، ژنرال [سرهنگ] تیمور بختیار، سرهنگ هدایت‌الله گیلانشاه و از همه مهم‌تر، سرهنگ حسن اخوی که سال‌ها رئیس اداره اطلاعات ارتش بود.
این شبکه، عمدتاً از طریق سرهنگ اخوی، اعضای خود را به رده‌های بالاتر ارتقا می‌داد، چپ‌گراها را از پست‌های حساس کنار می‌زد و مسائل نظامی را خصوصاً در رابطه با گرایش‌های سیاسی دیگر افسران مطلع می‌نمود. بدین ترتیب،
MI-6 مجموعه اطلاعات کاملی از وضعیت نظامیان را گردآوری کرده بود که سیا اصلاً از آن بی‌بهره بود.
براساس گزارش ویلبر، قسمت اعظم تمهیدات سیا و
MI-6 در لندن شامل مطالعه این پرونده‌ها می‌شد.
درس روشنی که ویلبر از کل عملیات گرفت آن بود که اگر سیا بخواهد کودتاهای مشابهی را در دیگر نقاط جهان تدارک ببیند، نخست باید شمه‌ای از زندگی نظامیان محل کودتا را گردآوری نماید.
به گفته وی، سیا باید اطلاعات تفصیلی شخصی، ولو اطلاعات پیش پا افتاده نظامیان را در اختیار داشته باشد تا دقیقاً بداند که افسر مربوطه کیست، چه چیزی موجب خشنودی وی می‌شود، دوستان وی چه کسانی هستند و امثال آن.
سوم آن‌که، انگلیسی‌ها دوستانی در رده‌های بالای دولت ایران داشتند: ارنست پرون (
Ernst Perron) دوست دوران کودکی شاه در سوئیس (پرون در کاخ سلطنتی اقامت دائم داشت)؛ سلیمان بهبودی، رئیس تشریفات دربار؛ شاپور ریپورتر (Shapour Reporter)، یک زرتشتی اهل دهلی که در تهران به‌عنوان مشاور سفارت هندوستان کار می‌کرد و خبرنگار ویژه تایمز لندن بود و درضمن به ملکه ثریا به‌طور خصوصی درس انگلیسی می‌داد (اندکی پس از کودتا وی از دربار انگلستان مقام شوالیه گرفت)؛ آیت‌الله محمد بهبهانی، فرزند روحانی مشهور که انقلاب 1905 را رهبری کرده بود و از همه برجسته‌تر، سیدضیاطباطبایی، رهبر حزب اراده ملی که علناً از انگلستان طرفداری می‌کرد.
سیدضیا فعالیت خود را در سال 1919 به‌عنوان یک روزنامه‌نگار طرفدار انگلستان آغاز کرد، در کودتای 1921 شرکت نمود و مدت کوتاهی پیش از آن‌که به دستور رضاشاه تبعید شود، به‌عنوان نخست‌وزیری رسید.
از سال 1941، سفارت انگلستان اغلب وی را برای تصدی پست نخست‌وزیری معرفی می‌کرد، ولی شاه از جاه‌طلبی‌های وی می‌ترسید.
با این حال، تا سال 1953 شاه با وی ملاقات‌های هفتگی ترتیب می‌داد تا مراتب ارادت خود را به انگلیسی‌ها ابراز کند.
چهارم آن‌که، انگلیسی‌ها عواملی هم داشتند که اگرچه نقش آنها چندان مشهود نبود، اما از جایگاه حساسی برخوردار بودند. این عوامل عبارت بودند از برخی روسای قبایل بختیاری، بویراحمدی، ذوالفقاری، خمسه، مقدم و قبایل عرب (بختیاری‌ها به‌تنهایی می‌توانستند 10هزار مرد مسلح را وارد صحنه کنند.) دیگر عوامل انگلستان عبارت بودند از سردبیران سه روزنامه پرسروصدای "داد"، "آتش" و "فرمان" و برادران رشیدیان که واردکننده کالاهای انگلیسی و تأمین‌کننده بودجه حزب اراده ملی بودند.
(سفارت انگلستان از آنها به‌عنوان دوستان وفادار و حقیقی یاد می‌کرد که همواره به‌دنبال کسب فرصت‌های تجاری بودند.) برادران رشیدیان نیز به نوبه خود رابط‌های خوبی در بازار داشتند؛ افرادی همچون شعبان جعفری معروف به شعبان بی‌مخ، خطرناک‌ترین رهبر دسته‌های اوباش؛ و کسبه قدیمی در اصناف قصابان، نانوایان و قنادها و همچنین روحانیون میان پایه وابسته به گروه محافظه‌کار مجاهدین اسلام و گروه فداییان اسلام.
طبق تخمین وودهاوس، برادران رشیدیان هر ماه دست‌کم ده‌هزار پوند خرج این روحانیون، سیاستمداران و سردبیران روزنامه‌ها می‌کردند.
دست آخر این‌که، ژنرال زاهدی، وزیر سابق کشور دولت مصدق از اکتبر 1951 به انگلیسی‌ها چراغ سبز نشان داده بود.
زاهدی خود را به‌عنوان بهترین نامزد رهبری کودتا شناساند که از حمایت افراد زیادی در ارتش برخوردار بود.
اگرچه ادعاهای وی تا حدود زیادی توخالی از آب درآمد، اما در عین حال تعدادی از نظامیان که در زمان جنگ به‌دلیل ارتباط با آلمان نازی در حبس بودند از او طرفداری می‌کردند.
او در سازمان افسران بازنشسته نیز متحدانی داشت که اکثریت اعضای آن به‌تازگی از ارتش پاکسازی شده بودند.
با این حال، قدرت اصلی زاهدی در میان شاخه مذهبی جبهه‌ملی نهفته بود: آیت‌الله ابوالقاسم کاشانی، روحانی برجسته جنبش ملی‌گرای ایران (کاشانی و زاهدی در زمان جنگ در یک اردوگاه اسیر بودند)؛ سیدشمس‌الدین قنات‌آبادی رهبر مجاهدین اسلام و سه نماینده سخنور مجلس یعنی مظفر بقایی، حسین مکی و ابوالحسن حائری‌زاده.
در سال 1952، رابطه میان شاخه‌های سکولار و مذهبی جبهه‌ملی به‌دلیل اختلاف بر سر چند موضوع تیره شد: تفسیر قوانین قرآنی، حق رأی بانوان، مالیات بازاریان، فروش مشروبات الکلی و تعیین متصدیان برخی پست‌های عالی، خصوصاً وزارتخانه‌های دادگستری و آموزش و پرورش.
بدین‌ترتیب، سفارت انگلستان تماس‌های خود را از طریق زاهدی و سیدضیا و برادران رشیدیان با این افراد حفظ کرد.
در ماه می 1952، زانر چنین گزارش داد:
"مذاکره با دفاع همه‌جانبه پرون از سیاست هوشمندانه شاه به پایان رسید. او ادعا نمود که شاه توانسته کاشانی، مکی و بقایی را از مصدق جدا کند و به یمن این سیاست شاه، جبهه‌ملی عملاً موجودیت خود را از دست داده است.
من با این عقیده مخالفت نکردم، ولی باید در سوابق، نظر خود را چنین بیان کنم که جداشدن کاشانی و مکی دلایل دیگری داشت و زمینه این دلایل را برادران رشیدیان فراهم نمودند."
ازسوی دیگر، امریکایی‌ها نیز سهم خود را به کودتا پرداخت نمودند.
مهم‌ترین آورده آنها ساختمان سفارتخانه بود.
پس از اکتبر 1952 ـ یعنی زمانی که مصدق با استناد به مداخلات انگلستان در امور ایران، روابط دیپلماتیک با لندن را قطع کرد ـ اهمیت ویژه‌ای پیدا نمود.
طبق محاسبه وزارت خارجه انگلستان، تعداد پرسنل برخوردار از وضعیت دیپلماتیک در سفارت ایالات‌متحده به 59 تن می‌رسید، درحالی‌که این رقم در مورد سفارت شوروی 21 نفر، سفارت فرانسه 9 نفر و سفارت خود آن کشور پیش از تعطیلی 21 نفر بود.
روشن بود که افراد سیا در سفارتخانه با عناوین معمول وابسته فرهنگی، مطبوعاتی، امور کار و تجاری حضور دارند. امریکایی‌ها همچنین 123 مشاور نظامی در ارتش و ژاندارمری داشتند. این نیروها که از سال 1942 مأموریت خود را در ایران آغاز کردند، تحت رهبری ژنرال رابرت مک‌کلور (
Mc Clure) متخصص جنگ‌های روانی بودند که به‌تازگی از کره به ایران اعزام شده بودند. این افراد با افسران عملیاتی به‌طور روزانه ارتباط برقرار می‌کردند و خصوصاً با فرماندهان رسته‌های تانک در تماس بودند.
از سال 1946، پنتاگون به‌طور منظم شروع به صدور تانک به ایران کرد. فقط در سال 1952، 42 تانک شرمن به ایران صادر و حدود 300 افسر ایرانی برای آموزش‌های مربوطه به امریکا اعزام شدند.
سفارت امریکا در سال 1952 با خوشحالی گزارش کرد که حتی افسران دست‌چین شده توسط دولت مصدق نیز به مستشاران امریکایی دوستی و وفاداری نشان داده‌اند. مک‌کلور و همکارانش در مراحل تدارک کودتا با افسران کلیدی ارتش ـ حتی ژنرال تقی ریاحی رئیس ستاد مشترک و مورد اعتماد مصدق ـ تماس گرفتند.
متخصص اصلی سیا در امور ایران ویلبر بود. او که اغلب به‌عنوان "جاسوس جنتلمن" شناخته می‌‌شد، درحقیقت یک مأمور مخفی حرفه‌ای بود که از دهه 1930 تحت عناوین مختلف ـ ازقبیل باستانشناس، متخصص تاریخ هنر و کارشناس نسخ جعلی ـ به خاورمیانه سفر می‌نمود. موفقیت قبلی وی این بود که شاعر معروف ایرانی و مقیم مسکو به‌نام لاهوتی را تا دم مرگ پیش ببرد. ویلبر خاطرات وی را جعل نمود و منتشر ساخت و ادعا کرد که این خاطرات به‌صورت مخفیانه از مسکو ربوده شده است. لاهوتی خوش‌شانس بود که از جنون دشمن‌ستیزی استالین جان سالم به‌در برد.
سیا در تهران یک مأمور جوان به‌نام ریچارد کاتم (
Cottam) نیز داشت. این جوان با استعداد بعدها استاد علوم سیاسی دانشگاه پیتسبورگ پنسیلوانیا شد. او اطلاعات مختلفی را نه‌تنها در مورد حزب‌توده بلکه درخصوص حزب زحمتکشان بقایی و حزب دست‌راستی افراطی آریا و سومکا (حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران ایران) جمع‌آوری کرده بود.
این دو حزب اخیرـ که احزاب بسیار کوچکی بودند ـ در تقلید از نازی‌ها با یکدیگر رقابت می‌نمودند و خصوصاً با یهودیان و کمونیست‌ها ضدیت شدید نشان می‌دادند. رهبران این احزاب نیز در زمان جنگ با زاهدی محبوس بودند. کاتم همچنین مقالاتی را برای چاپ در روزنامه‌های مزدبگیر به رشته تحریر درمی‌آورد. در یکی از این مقالات ادعا شده بود که فاطمی قبلاً محکوم به سوء‌استفاده از اموال شده، به همجنس‌بازی معروف است و دین خود را به مسیحیت و همچنین به بهائیت تغییر داده است.
این اتهامات فاطمی را در دید بنیادگراها دست‌کم به سه بار اعدام محکوم می‌نمود.
جای تعجب نیست که فداییان اسلام سعی کردند وی را به قتل برسانند. سیا همچنین بی‌علاقه نبود که برای مصدق اصل و نسب یهودی دست و پا کند.
سازمان سیا دست‌کم چهار مأمور محلی مهم داشت: سرهنگ عباس فرزانگان، احسان لنکرانی و دو جاسوس معروف به برادران بسکو (
Boscoes). سرهنگ فرزانگان که افسر ستاد بود به تازگی پس از گذراندن دوره فشرده عملیات مخفی در واشنگتن، به ایران بازگشته بود.
فرزانگان پس از کار در ستاد مشترک، بیشتر افسران عملیاتی در تهران را می‌شناخت.
لنکرانی از فعالان حزب‌توده بود که مشکل موادمخدر داشت.
اگرچه او در رده رهبران حزب حضور نداشت، اما از یک خانواده سرشناس بود و به‌عنوان یک انقلابی افراطی شناخته می‌شد.
به عبارت دیگر، او بهترین نامزد برای جاسوسی بود.
برادران بسکو که ویلبر آنها را کیوانی و جلالی می‌نامید، به احتمال زیاد همان فرخ کیوانی و علی جلالی بودند.
نفر اول خبرنگار روزنامه اطلاعات و نفر دوم رابط روزنامه دیلی تلگراف بود و همچنین مجله ایران‌پرستان را منتشر می‌ساخت.
این دو نفر با باشگاه ورزشی تاج و همچنین با وزنه‌برداران، لوطی‌ها و چاقوکشان عضو زورخانه‌های سنتی ارتباط داشتند.
آنها وجوه دریافتی از سیا را نه‌تنها در روزنامه‌های خود بلکه در دیگر روزنامه‌‌ها ازقبیل کیهان، ملت ایران، ملت ما، آرام، ستاره اسلام و آسیای جوانان خرج می‌کردند.
روزولت در خاطرات خود به این نکته اشاره می‌کند که سیا از برادران بسکو خواسته بود که در روز ورود هریمن به تهران در ژوئیه 1951 به گردهمایی حزب‌توده حمله کنند.
نکته‌ای که وی نگفته آن است که حمله مزبور منجر به تلفات سنگین شد و از طرفداران حزب نازی در آن استفاده به عمل آمد.
دست آخر این‌که، سیا موفق شد در میان عناصر مذهبی جبهه‌ملی نیز با افرادی ارتباط برقرار کند.
در نوامبر سال 1951، کاردار سفارت انگلستان گزارش داد که کاشانی پس از سنجیدن کامل جوانب اوضاع، هم با سفارت امریکا و هم با شاه ارتباط برقرار کرده است.
وزارت‌خارجه انگلستان از منابع دیگر شنیده بود که حزب زحمتکشان بقایی از امریکایی‌ها وجوه مخفیانه دریافت می‌کرد.
در هفته کودتا، سیا آن‌قدر پول خرج روحانیون [درباری] کرد که اصطلاح "دلارهای بهبهانی" رواج یافت و قیمت ارز در بازار سیاه به یک سوم تنزل پیدا کرد.
سیا و
MI-6 برای تدارک کودتا با یکدیگر همکاری نزدیک داشتند تا اراده شاه را تقویت نمایند. آنها نمایندگان بلندپایه‌ای را به ملاقات وی می‌فرستادند تا به وی اطمینان دهند که اجرای کودتا امکان‌پذیر است و دو کشور به‌طور کامل از آن حمایت می‌نمایند. سرهنگ اخوی، رئیس سابق اطلاعات ارتش، فهرستی از افسران کلیدی مایل به شرکت در کودتا را به شاه داد. خواهر قدرتمند وی، شاهزاده اشرف به اصرار آلن دالس از سوئیس به ایران بازگشت تا پیام‌های لندن و واشنگتن برای شخص شاه را به سمع وی برساند. روزولت چندین نوبت به‌طور مخفیانه وارد کاخ شد تا از طرف آیزنهاور شخصاً به شاه اطمینان بدهد. در همین راستا، ژنرال نورمن شوارتسکف که از سال 1942 تا 1949 هدایت تیم مستشاران امریکایی در ژاندارمری ایران را به عهده داشت، در اوایل ماه آگوست به تهران برگشت تا به شاه بیشتر اطمینان بدهد.
او همچنین از فرصت استفاده کرد و به ملاقات شاگردان خود رفت تا مطمئن شود که آنها از توان خود برای تقویت کودتا استفاده می‌کنند.
اگرچه انگلیسی‌ها و امریکایی‌ها، تردیدهای شاه را به شخصیت هملت‌گونه وی نسبت می‌دادند، اما او برای تردید، دلایل موجه داشت.
او می‌خواست نسبت به حمایت افسران اطمینان کامل حاصل نماید. او همچنین از امریکا تعهد می‌خواست که پس از کودتا در حد وسیع به ایران کمک کند و همچنین قرارداد جدید نفت به گونه‌ای بسته شود که ظاهر آبرومندانه‌ای داشته باشد.
در سال 1949، پس از سوءقصد به جان شاه، او خود یک کودتای کوچک به راه انداخت [و با تشکیل مجلس موسسان] و با تغییر قانون‌اساسی و تحکیم امتیازات سلطنتی، بیشتر مخالفان را دستگیر نمود، اما پس از آن امریکایی‌ها کمک‌های خود را قطع نمودند و به انگلستان نیز قرارداد آزاردهنده الحاقی را پیشنهاد کردند.
در نقشه کودتای آژاکس فقط از قول ارسال کمک‌های کافی ازسوی امریکا صحبت شده بود، اما قرار بود انگلستان نیز تضمین کتبی بدهد که در فضای حسن‌نیت و انصاف، در کوتاه‌ترین زمان درخصوص نفت با ایران به تفاهم برسد.
نکته آخر این‌که شاه اطمینان می‌خواست که زاهدی خود در آینده به یک تهدید مبدل نشود.
زاهدی پیشنهاد کرد که استعفانامه خود را بدون قید تاریخ امضا نماید. شاه با دریافت این تضمین‌ها، امضای خود را پای کودتا گذاشت اما با یک شرط مهم. او از امضای فرمان ملوکانه عزل مصدق از نخست‌‌وزیری خودداری نمود.
او می‌خواست در صورت شکست کودتا، قادر به انکار نقش خود باشد. ویلبر مجبور شد امضای او را جعل کند، به عبارت دیگر، پوشش قانونی کودتا یک سند فاقد اعتبار قانونی بود.

کـودتـا

در ماه‌های منجر به کودتا، بریتانیا و ایالات‌متحده جنگ روانی خود را تشدید کردند و تلاش نمودند تا با تبلیغات خود دولت مصدق را از هر طریق ممکن، تضعیف نمایند.
در میان اتهامات وارده به دولت مصدق می‌توان به تمایلات کمونیستی‌، تهدید اسلام، ایجاد اغتشاش عمومی، قدرت‌دادن به سیاستمداران نادرست و هدایت عمدی کشور به سمت آشفتگی اقتصادی اشاره نمود.
به گفته تایم، آیزنهاور اعلام نمود که تا زمان حل اختلاف میان مصدق و انگلستان، امریکا مایل به خریدن نفت ایران و ارائه کمک‌های اقتصادی به این کشور نیست.
سفارت امریکا این اعلام نظر را به‌عنوان یکی از ترفندهای شوک درمانی توصیف کرد. تلاش برای بی‌ثبات‌کردن دولت محدود به فعالیت‌های تبلیغاتی نبود.
قبایل محلی به‌طور مخفیانه اسلحه دریافت می‌کردند.
از آن هم بی‌سروصداتر، یک گروه مسلح ـ متشکل از افسران بازنشسته وابسته به زاهدی و بقایی ـ ژنرال محمد افشارطوس، رئیس پلیس مصدق را ربودند. چند روز بعد، جنازه وی که به‌شدت شکنجه شده بود در اطراف تهران کشف گردید. این اقدام یک ضربه کاری به دولت بود و هشدار واضحی برای دیگر افسران به‌حساب می‌آمد. در عین حال، وجود بی‌ثباتی را به همگان القا می‌نمود و بالاخره این‌که شایعاتی به راه افتاد در این خصوص که افراد بعدی فهرست چه کسانی هستند. هنگامی‌که مصدق از حضور در انظار عمومی خودداری کرد و درعوض از منزل خود به اداره امور دولت پرداخت، رسانه‌های غربی ادعا کردند که او دچار بیماری ترس و توهم شده است.
یکی از یادداشت‌های وزارت خارجه با بیانی ابهام‌آمیز عنوان می‌نمود: "این داستان جالبی است که گفته شود کمونیست‌ها قصد جان مصدق را کرده‌اند و می‌خواهند تقصیر آن را به گردن انگلستان بیندازند."
در همین راستا، لنکرانی منزل یکی از روحانیون برجسته را بمب‌گذاری نمود و شبنامه‌هایی را به‌نام حزب‌توده برای دیگران فرستاد که نوید ظهور یک جمهوری نوین و بدون خدا را می‌داد. این کار برخی را به وحشت انداخت که در میان آنها رهبران آینده جمهوری اسلامی نیز بودند.
ویلبر همچنین در گزارش خود نوشته است که مقالات مناسب ابتدا در روزنامه‌های غربی و سپس دوباره در روزنامه‌های ایرانی به چاپ می‌رسید.
نشریاتی همچون نیوزویک جنجال به راه انداختند که کشور در آستانه افتادن به دام کمونیست‌هاست.
آنها ادعا کردند که حزب‌توده به جبهه‌ملی نفوذ پیدا کرده و اعضای کلیدی دولت یعنی فاطمی، عبدالعلی لطفی، وزیر دادگستری و دکتر مهدی آذر، وزیر آموزش و پرورش رابطان مخفی حزب‌توده هستند؛ مصدق به‌زودی با شوروی معامله خواهد کرد و اگر این اتفاق نیفتد، حزب‌توده شورش مسلحانه به راه خواهد انداخت.
دولت‌های امریکا و انگلستان می‌دانستند که مصدق نسبت به شوروی به اندازه غرب بی‌اعتماد است.
درواقع آنها اغلب از این بی‌طرفی مصدق ابراز نارضایتی می‌نمودند. آنها به‌خوبی آگاه بودند که طرفداران مصدق، ملی‌گرایان افراطی هستند (پس از کودتا تعدادی از آنها در ایالات‌متحده سکنا گزیدند.) آنها همچنین آگاه بودند که اگرچه حزب‌توده بزرگترین سازمان سیاسی ایران است، اصلاً در موقعیتی قرار ندارد که بتواند قدرت را تصاحب کند. اگرچه حزب‌توده 20000 عضو رسمی و 110000 طرفدار داشت، این تعداد درمقابل قبایل مسلح و ارتش 129000 نفری ایران تعداد قابل ملاحظه‌ای به‌شمار نمی‌آمد.
علاوه بر آن، انگلیسی‌ها و امریکایی‌ها به اندازه کافی اطلاعات داخلی از حزب داشتند که بدانند توده برنامه‌‌ای برای به راه انداختن شورش مسلحانه ندارد.
در آغاز بحران، هنگامی که دولت ترومن تصور می‌نمود امکان مصالحه وجود دارد، آچسون بر خطر کمونیسم تأکید داشت و هشدار داد که اگر به مصدق کمک نشود توده قدرت را به‌دست خواهد گرفت.
وزارت‌خارجه انگلستان به وی پاسخ دادکه توده یک تهدید واقعی نیست؛ اما در اوت 1953، هنگامی‌که وزارت خارجه این ادعای دولت آیزنهاور را تکرار می‌نمود که ممکن است توده قدرت را به‌دست بگیرد، آچسون پاسخ می‌داد که چنین خطری وجود ندارد.
آچسون به حد کافی صداقت داشت که اعتراف کند مسئله حزب توده فقط یک پوشش برای مخفی‌کردن حقیقت بوده است.
نقشه کودتا بسیار ساده بود. در نیمه‌های‌شب، سرهنگ نعمت‌الله نصیری فرمانده گارد سلطنتی که 700 نیرو در اختیار داشت می‌بایست یک خودروی زرهی، شش افسر و دو کامیون سرباز را با خود برمی‌داشت و در یک عملیات زنجیره‌ای، رئیس ستاد مشترک و وزرای اصلی کابینه را ـ که بیشترشان در شمال تهران و نزدیک پادگان گارد منزل داشتند ـ دستگیر می‌نمود. آنگاه نصیری می‌بایس
دو روز پیش یعنی در 17 اوت، هندرسون درخواست کرده بود که با مصدق ملاقات فوری داشته باشد.
بلافاصله پس از تلاش نافرجام برای کودتا، او با یک هواپیمای نظامی ویژه به تهران بازگشت.
او 11 هفته از ایران غیبت داشت و بخشی از وقت خود را صرف هدایت کودتا از خارج نموده بود، اما دلیل دیگر غیبت وی این بود که می‌خواست به هنگام سقوط دولت در زمان پیش‌بینی شده، از نظرها پنهان باشد.
در فرودگاه، وی مورد استقبال پسر مصدق و یک دسته از محافظان نظامی قرار گرفت.
پسر مصدق به آنجا رفته بود که زمینه روابط با ایالات‌متحده را حفظ کند و هدف از اعزام محافظان نیز آن بود که سفیر درمقابل هجوم جمعیت خشمگین که به خیابان‌ها ریخته و علیه شاه شعار می‌دادند محافظت شود. جمعیت ضمن دفاع از جمهوری‌، مجسمه‌های شاه را در نقاط مختلف تهران به زیر می‌کشید. اگرچه بیشتر این تظاهرات حرکت‌های خودجوش علیه کودتای نافرجام بود، اما برخی از آنها نیز توسط لنکرانی، رشید‌یان و برادران بسکو سازماندهی شده بود.
به گفته ویلبر، این جاسوس‌ها دفتر حزب ملت ایران را به آتش کشیدند و مغازه‌های مرکز و جنوب شهر را غارت نمودند و همه این کارها را به اسم حزب‌توده انجام دادند.
ملاقات خصوصی هندرسون با مصدق در ساعات پایانی بعدازظهر 18 اوت صورت گرفت.
هندرسون خود متن خلاصه و گمراه‌کننده این مذاکره را نوشت و برای وزارت امورخارجه فرستاد.
اما مشروح جلسه در مقاله بسیار مفید تایم به چاپ رسید. هندرسون صحبت خود را با اشاره به این مطلب آغاز کرد که واشنگتن مطمئن نیست که آیا مصدق همچنان نخست‌وزیر قانونی ایران است یا خیر. مصدق جواب داد که طبق قانون‌اساسی، مجلس از اختیار انتخاب نخست‌وزیر برخوردار است و بنابراین، فرد منتخب همچنان نخست‌وزیر باقی خواهد ماند تا زمانی‌که جلسه بعدی پارلمان تشکیل شود؛ او همچنین تأکید نمود که انتخابات مجلس بعدی در آینده خیلی نزدیک برگزار خواهد گردید.
هندرسون در ادامه صحبت خود هشدار داد که ایران نمی‌تواند از امریکا انتظار همدردی داشته باشد. درحالی‌که جمعیت در خیابان‌ها اموال امریکایی‌ها را مورد تهدید قرار می‌دهد و فریاد می‌زند "یانکی، برو گمشو!" او تهدید نمود که تمام امریکایی‌ها ـ ازجمله پرسنل سفارتخانه و زنان و فرزندان آنها ـ را از ایران خارج می‌نماید، مگر آن‌که برای ایجاد نظم و قانون، تدابیر قاطع و فوری اتخاذ گردد. این حرف مانند یک اولتیماتوم بود: اگر این اقدامات صورت نگیرد، ایالات‌متحده دیگر مصدق را به‌عنوان رئیس دولت قانونی ایران به رسمیت نخواهد شناخت. برعکس، هندرسون عنوان نمود که اگر اقدام لازم ازسوی دولت به عمل آید، ایالات‌متحده ارائه کمک‌های بیشتر به ایران را مدنظر قرار می‌دهد.
مصدق در حضور هندرسون به فرماندار نظامی تهران تلفن کرد و به او دستور داد که برای پاکسازی خیابان‌ها از قوای لازم استفاده به‌عمل آورد. مجله تایم چنین اظهارنظر کرد که "پس از این مذاکره، وقایع سرعت فراوان به خود گرفت" و "اشتباه مرگبار" مصدق این بود که دست ارتش را بدین‌ترتیب بازگذاشت.
مصدق نه‌تنها تظاهرات خیابان را ممنوع اعلام کرد، بلکه برادرزاده خود، ژنرال دفتری را که مخفیانه با عوامل کودتا همکاری می‌کرد به سمت رئیس پلیس و فرماندار نظامی تهران برگزید.
جبهه ملی و حزب‌توده که مشتاق بودند یک جبهه واحد را تشکیل دهند از هواداران خود خواستند که در خانه‌های خود باقی بمانند.
سفارت امریکا به واشنگتن تلگراف زد که مصدق خود دستور ورود ارتش به خیابان‌ها را داده است.
سفارت انگلستان طی بررسی پس از این حادثه، خاطرنشان ساخت که دستور مصدق برای شکستن صف تظاهرکنندگان یکی از تصمیماتی بود که سقوط وی را نزدیک ساخت.
به همین ترتیب، وزارت خارجه انگلستان به هنگام اظهارنظر درخصوص گزارش سانسورشده سفارت امریکا تأکید نمود که لحظه حیاتی و سرنوشت‌ساز در طول بحران زمانی فرارسید که مصدق ارتش را به خیابان‌ها فرستاد.
بدین‌ترتیب، 19 اوت با این وضعیت آغاز شد که طرفداران مصدق از آمدن به خیابان‌ها خودداری کردند، درحالی‌که دسته‌های سلطنت‌طلب، پلیس و ژاندارمری با دریافت فرمان دولت مبنی بر ایجاد نظم به قلب شهر رفتند.
از همه مهم‌تر آن‌که هنگ اول زرهی به راحتی برای 32 دستگاه تانک خود از پادگان سلطنت‌آباد سوخت و مهمات دریافت کرد.
در عین حال، گردان سوم کوهستان که طرفدار مصدق بود، در پادگان باقی ماند، زیرا مطمئن بود که حرکت دیگر نیروها به داخل شهر برای دفاع از دولت است.
نیروهای سلطنت‌طلب به محض ورود به شهر نقشه اصلی کودتا را اجرا کردند. آنها مرکز مخابرات و ایستگاه رادیو را به اشغال خود درآوردند؛ خطوط تلفن بازار و گردان سوم کوهستان را قطع کردند؛ سلطنت‌طلبان بازداشت شده را آزاد نمودند (اعضای گارد سلطنتی، رهبران دسته‌های اوباش و قاتلان افشارطوس)؛ و رئیس ستاد مشترک و چندتن از وزرای کابینه را بازداشت کردند.
در همین زمان، نیروهای نظامی یک دسته از اوباش را که از جنوب تهران به راه افتاده بود و دفاتر پنج سازمان و هشت روزنامه را به آتش کشیده بود همراهی می‌نمودند.
جای تعجب نیست که خبرنگاران غربی گرفتارتر از آن بودند که از این "نمایندگان واقعی مردم" عکس بگیرند. یکی از این خبرنگاران به صورت گذرا اشاره کرد که تعداد جمعیت سلطنت‌طلبان ـ مسلح به چماق ـ در ابتدا 500 نفر بود، ولی پس از حمایت سربازان، افراد پلیس و ژاندارم‌ها تعداد آنان به 3000 نفر افزایش پیدا کرد. یک روزنامه‌نگار دیگر این وضعیت را پیشرفت مضحک نامید.
احتمالاً تعدادی از طرفداران کاشانی هم در این جماعت حضور داشتند؛ یک دیپلمات عراقی گزارش داد که شاه یک روز پس از بازگشت پیروزمندانه خویش، اقدام بی‌سابقه‌ای را انجام داد و کاشانی را به منزل خود دعوت نموده، برای همکاری در اعاده سلطنت از وی تشکر نمود.
پرده آخر نمایش در بعدازظهر آن روز اجرا شد.
یعنی هنگامی‌که 27 تانک شرمن محل سکونت مصدق را که تحت حمایت نیروهای سرهنگ ممتاز و سه دستگاه تانک وی بود، محاصره کردند.
نبرد آنها سه ساعت به طول انجامید و قسمت اعظم ساختمان تخریب شد.
در جریان این محاصره، رهبران حزب‌توده پیشنهاد کمک نمودند، اما مصدق از قبول آن خودداری نمود ـ یا به‌دلیل آن‌که از میزان توانایی واقعی آنها آگاهی داشت و یا بدان جهت که هنوز به حرف‌های هندرسون اعتقاد داشت ـ (او حتی در جریان محاکمه خود نیز ایالات‌متحده را مستقیماً متهم نساخت). شاید هم علت این رفتار مصدق آن بود که طالب خشونت بیشتر نبود؛ آنها که با وی در محاصره افتادند تعریف می‌کنند که او حتی حاضر نشد از جبهه‌ملی کمک بخواهد. یکی از وزرا توضیح داد که او می‌خواست به هر قیمتی که شده از بروز جنگ داخلی اجتناب کند، چون این امر ممکن بود به تقسیم ایران میان انگلستان و شوروی بینجامد. به گفته خبرنگار نیویورک تایمز که در تمام مدت کودتا در صحنه حضور داشت، میزان تلفات در زدوخورد بیرون منزل مصدق بالغ بر 100 زخمی و 300 تن کشته بود.
(20 اوت 1953). تایم هم آمار مشابهی را ارائه داد (31 اوت 1953). اما آرنودو بورشگریس (
Arnaud de Burchgrace) که در آن زمان مخبر نیوزویک بود و بعدها سردبیر واشنگتن تایمز شد، یک هفته بعد به محل حادثه رسید و گزارش داد که فقط 63 نفر در شورش عمومی علیه مصدق کشته شده‌اند، (31 اوت 1953). به همین ترتیب، روزنامه کریستین ساینس مانیتور(Christian Science Monitor) ادعا نمود که شورش مردمی، به‌دلیل آن اتفاق افتاد که شاه ایران فردی بود لیبرال، پیشرو و قهرمان اصلاحات، در حالی‌که مصدق فردی بود پوچ‌گرا، ضدخارجی و به‌شدت معتقد به حکومت توده‌ای مردم.
بدیهی است اندک روزنامه‌های منتشر شده در تهران از ذکر آمار تلفات خودداری کردند و در عوض در این خصوص به داد سخن پرداختند که مردم بازار، محله‌های فقیر جنوب شهر و حتی مردم روستاها تا چه حد میهن‌پرستی از خود نشان دادند و با اشتیاق به مرکز تهران سرازیر شدند تا عشق بی‌پایان خویش را نسبت به شاه نشان بدهند. هنوز گرد و غبار درگیری‌ها فرو ننشسته بود که آیزنهاور خطاب به مستمعین خود در کاخ‌سفید اعلام نمود، ارتش میهن‌پرست به همراه مردم به‌دلیل نفرتشان از کمونیسم و عشق به سلطنت به پیروزی رسیدند. (اسناد خارج‌شده از طبقه‌بندی کاخ‌سفید،1978، کاخ‌سفید، سند 318). این سخنرانی وی، دیدگاه امریکا را خصوصاً برای محققان در طی 30 سال بعد تعیین نمود. پیتر آوری (
Peter Avery)، استاد زبان فارسی دانشگاه کمبریج ادعا کرد "موجی که علیه مصدق به‌پاخاست، ناشی از معایب خود وی بوده است ـ معایبی همچون توهمات، نزدیکی با حزب‌توده، روش‌های دیکتاتورمآبانه و البته ناتوانی در مصالحه با انگلستان". جرج لنچووسکی (George Lenczowski)، استاد علوم سیاسی دانشگاه برکلی چنین استدلال نموده که مردم غیرنظامی از جان گذشته، بدون کمک نیروهای خارجی، با نبرد قهرمانانه خود برای بیرون راندن نخست‌وزیر یاغی، استقلال کشور را نجات دادند. به همین ترتیب، کاتم ـ حتی پس از نارضایتی از سیا و شاه ـ بر این عقیده بود که 19 اوت بیشتر یک جنبش خودجوش مردمی بود که هراس کشور از کمونیسم و نارضایتی آنها از مصدق را نشان می‌داد. پس از کودتا کودتا زمینه‌ساز ملی‌زدایی از صنعت نفت بود. دولت جدید ایران پس از کودتا امتیاز نفت ایران را به کنسرسیومی از چند شرکت بزرگ واگذار نمود. به‌ظاهر، شرکت ملی نفت ایران همچنان تصدی امور نفت ایران را در دست داشت، اما درحقیقت، کنسرسیوم مزبور کنترل کامل مدیریت، پالایش، تولید و توزیع نفت را به‌دست گرفت. 40% سهام کنسرسیوم به شرکت نفت ایران و انگلیس رسید که نام خود را به بریتیش پترولیوم (British Petroleum- BP) تغییر داد، 14% به شریک BP یعنی رویال شل تعلق پیدا کرد (بدین‌ترتیب اکثریت سهام متعلق به انگلیسی‌ها بود)؛ 40% سهام از آنِ شرکت‌های امریکایی شد و 6% نیز به شرکت نفت دولتی فرانسه تعلق یافت. کنسرسیوم می‌بایست 50% سود خود را به ایران می‌داد. به گفته کاردار جدید بریتانیا، فرمولی که ایجاد شده بود، کنترل لازم را در اختیار کنسرسیوم قرار می‌داد. ایالات‌متحده برای شیرین‌ترکردن معامله 40 میلیون دلار کمک برای ایران صادر کرد.
28 میلیون دلار از این کمک در ماه سپتامبر و 5 میلیون دلار آن مخفیانه و درست در روز پس از کودتا به ایران تعدیل گردید.
این کودتا همچنین خاستگاه یک دوران سرکوب سیاسی بود. بلافاصله پس از وقوع کودتا، نظامیان، مصدق و نزدیک‌ترین دوستان وی در کابینه را به همراه 1200 تن از فعالان حزب‌توده دستگیر نمودند.
تعداد دستگیرشدگان تا آگوست 1954 به 4000 تن رسید.
تعداد زیاد افراد دستگیرشده عده‌ای را از این موضوع متعجب ساخت که چرا حزب‌توده از وقوع کودتا پیشگیری نکرده است.
حقیقت آن است که کل تعداد این افراد در مقایسه با افراد رسمی ارتش (بیش از 15000 نفر) و افراد وظیفه (بیش از 51000 نفر) ناچیز بود. نکته مهم آن‌که بیشتر افراد بازداشت شده پزشک، مهندس، معلم و افسران پلیس، ژاندارمری و پیاده‌نظام‌هایی بودند که در نقاط خارج از مراکز خدمت می‌کردند.
فقط 26 تن از این افراد جزو سواره نظام بوده، تنها دونفر از آنان در تهران، تانک در اختیار داشتند (یکی از آنها مشغول دفاع از منزل مصدق بود و دیگری در خارج ایستگاه رادیو به مقاومت در برابر کودتاچیان پرداخت.)
به‌طورکلی، رفتار رژیم جدید ایران با جبهه‌ملی ملایم ولی با حزب‌توده بسیار خشن بود. مصدق، بیشتر وزرای کابینه و افسران نظامی مورد اعتماد وی با احکام حبس درحدود سه‌سال مواجه شدند. محاکمه شدیداً سیاسی مصدق باعث دردسر زیادی برای رژیم شد؛ به‌جای آن‌که دادگاه نظامی او را محاکمه نماید، مصدق دادگاه را به محاکمه کشید.
از میان وزرای مصدق، فقط دکترفاطمی اعدام شد. او پس از شکست کودتای اول، خواهان تشکیل جمهوری گردید و پس از کودتای 28مرداد در یکی از مخفیگاه‌های زیرزمینی پنهان شد و از اتحاد میان توده و جبهه‌ملی دفاع کرد.
حزب‌توده با رفتاری به‌شدت خشونت‌آمیز روبه‌رو شد.
بین سال‌های 1953 و 1958 رژیم، 11 تن از اعضای این حزب را زیر شکنجه به قتل رساند، 31 نفر از آنها را اعدام کرد، 52 نفر دیگر را به اعدام محکوم نمود (این احکام بعدها به حبس ابد کاهش یافت)، 92 نفر را به‌ حبس ابد با اعمال شاقه و 100 نفر را نیز به حبس از 1 تا 15 سال محکوم ساخت.
براساس گزارش سفارتخانه‌های انگلستان و امریکا، اعدام‌های نخست با سروصدای زیاد انجام شد، اما اعدام‌های بعدی به‌دلیل ترس از اعتراضات مردمی، شجاعت محکومان در مقابل مرگ، اکراه جوخه‌های آتش از تیراندازی مستقیم به طرف محکومین و تصور عموم مبنی بر این‌که ایالات‌متحده دولت ایران را به چنین کارهای وحشیانه‌ای واداشته، در خفا صورت گرفت.
این تصور عمومی کاملاً درست بود. وزارت خارجه انگلستان توضیح داد که شدت سرکوب، ناشی از تمایل دولت ایران برای جلب نظر ایالات‌متحده است که ایران انتظار زیادی برای کمک از آن کشور دارد. سفارت ایالات‌متحده در تحقیق گسترده‌ای که در مورد حزب‌توده انجام داد چنین عنوان کرد که فقط سرکوب گسترده می‌تواند این حزب را در هم بشکند و تطمیع اجتماعی ـ اقتصادی اثر چندانی ندارد، چون بیشتر اعضای حز‌ب‌ افراد متخصص یا کارگران ماهر کارخانه‌ها با حقوقی مناسب هستند.
گزارش مزبور با این استدلال از سرکوب دفاع کرد که پای شکسته را باید تا زمان جوش خوردن شکستگی گچ گرفت و از حرکات زیانبار آن جلوگیری کرد.
گزارش مزبور در پایان با تلخی اضافه می‌کرد: "این عقیده که کمونیسم از سرکوب تغذیه می‌کند خود زاییده ذهن کمونیست‌هاست."
در طرح اصلی عملیات آژاکس به این مطلب اشاره شده بود که اگر عملیات شکست بخورد، برای امریکا آثار بسیار سنگینی دربرخواهد داشت؛ منظور از این آثار، قطع روابط دیپلماتیک و اخراج تمام امریکایی‌ها از ایران بود.
البته کودتا پیروز شد و چنین آثار زیانباری به‌وقوع نپیوست، ولی اگر طراحان اصلی کودتا اکنون زنده بودند اذعان می‌کردند که آثار بلندمدت کودتا برای امریکا فاجعه‌آمیز بوده است.
کودتا همان لکه ننگ انگلستان را بر دامن امریکا نشاند، یعنی شناخته‌شدن به‌عنوان یک قدرت استعمارگر؛ تصویری که موجب عدم اعتماد عمیق در روابط میان ایران و ایالات‌متحده گردید. این کودتا موجب شکل‌گیری یک نظام دیکتاتوری شد که هر روز بیش از پیش محبوبیت خود را از دست می‌داد و دچار فساد می‌شد. کودتای 28 مرداد میخی بود بر تابوت نظام سلطنتی، چرا که آن را با قدرت‌های استعماری پیوند زد.
کودتا، ارتش ایران را دست‌نشانده شاه، سیا و
MI-6 نشان داد؛ احزاب سکولار یعنی توده و جبهه‌ملی را متلاشی ساخت و راه را برای ظهور مخالفان مذهبی به رهبری [آیت‌الله] خمینی باز کرد. مصدق بی‌طرف جای خود را به [آیت‌الله]خمینی مذهبی داد.
جنبش مصدق نتوانست رهایی ملی را به همراه بیاورد، اما سال‌ها بعد این رهایی در قالب جنبش [آیت‌الله]خمینی ظاهر شد.
نقش کودتا بر فرهنگ ایران نیز عمیق بود، ملت ایران دچار این توهم شد که دست بیگانگان همواره امور ایران را اداره می‌کند؛ و به این اعتقاد رسید که تنها راه جلوگیری از تکرار کودتای 1953 توسل به زور است.
به‌طور خلاصه، کودتا ضربه سختی به لیبرالیسم و همچنین به سوسیالیسم و ملی‌گرایی سکولار وارد ساخت.
در سال 1981، در چهاردهمین سالگرد وفات مصدق، [آیت‌الله] علی‌خامنه‌ای که اکنون رهبر ایران است، اعلام کرد: "ما مثل آلنده (و مصدق) لیبرال نیستیم که سیا بتواند ما را سرنگون کند.
" این نگرش همچنان بر ایران امروز سایه افکنده است.

یادداشت‌ها:
٭مایلم از کنگره نیروهای مختصص (Professional Staff Congress) و دانشگاه شهر نیویورک به‌خاطر اجازه سفری که در سال 1982 برای رفتن به لندن و تحقیق در مورد بحران نفت ایران در سال‌های 53 ـ 1951 برای من دریافت کردند تشکر کنم. همچنین باید از اریک هوگلاند (Eric Hugland) برای نظراتش و از حمید احمدی، هدایت‌الله متین دفتری و سینا سعیدی به‌خاطر مطالبی که در اختیارم گذاشتند تشکر نمایم.
٭برای بحث در مورد اسناد سیا نگاه کنید به مقاله تی.‌واینر (T.Weiner) باعنوان "سیا در بیان حقایق سال‌های اول جنگ سرد، کند است."
در نیویورک تایمز، 8 آوریل 1996؛ "سیا مدارک کودتای 1953 ایران را نابود کرده است"، در نیویورک تایمز 29 می 1997؛ "سیا به قول خود عمل نکرد و گشودن پرونده‌‌های جنگ سرد را به تعویق انداخت."
در نیویورک تایمز 15 ژوئیه 1998؛ مقاله کیمبال (
Kimbal) باعنوان "طبقه‌بندی شده!" در نشریه Perspections ، فوریه 1997، صفحات 10ـ9 و 23ـ22.
٭در طول جنگ سرد، وزارت خارجه انگلستان دولت ایران را قانع کرد که پروفسور الول ساتن (Elwell – Sutton) را به ایران راه ندهد، چون وی "ضدانگلیسی، ضداستعمار و ضدشاه" است. اندکی پس از کودتا، الول ساتن کتاب "نفت ایران" را نوشت که از معدود کتاب‌هایی بود که مصدق را می‌ستود. هیچ دانشگاه و روزنامه تجاری در انگلستان به این کتاب اشاره نکرد. ناشر کتاب (Lowrence and Wishart) بود. [این کتاب توسط دکتررضا رئیس طوسی، باعنوان "نفت ایران" ترجمه شده است.]
٭ به‌عنوان یک تحلیل عالی از نحوه تصویرکردن مصدق توسط رسانه‌های امریکا مراجعه کنید به کتاب دورمان (W.Dorman) و فرهنگ (M.Farhang)، 1987.
٭ درسال 1951، 1500 تانکر در جهان وجود داشت: 395 فروند ‌آ‌ن امریکایی، 214 فروند نروژی و 155 فروند ‌آ‌ن پانامایی بود و تقریباً همگی در مالکیت شرکت‌های بزرگ نفتی قرار داشت. فقط 10 فروند نفتکش در اختیار شوروی و کشورهای اروپای شرقی بود.
در یادداشت سیا، ویلبر می‌نویسد که به گفته سرهنگ نصیری، شاه فرمان را به اصرار ملکه ثریا امضا کرد، اما اضافه می‌کند "این مطلب را نمی‌توان تأیید کرد." در مکالمه‌ای با من در سال 1969، ویلبر این عقیده را در ذهن من به‌وجود آورد که خودش امضای شاه را جعل کرده است.
این موضوع شاید علت تأخیر دو روزه تلاش اول برای کودتا را توضیح بدهد. روزولت ادعا می‌کند که دلیل تأخیر، بی‌کفایتی ایرانی‌ها و مشکلات داخلی کاخ سلطنتی برای امضای فرمان بود.
اما علت می‌توانست آن باشد که فرمان برای امضا توسط ویلبر با هواپیما به قبرس فرستاده شد.
پس از غارت منزل مصدق، فرمان مفقود شد.
٭ دو تن از اعضای حزب‌توده عضو گارد سلطنتی بودند؛ ستوان عبدالصمد خیرخواه و ستوان مهدی همایونی. برای بررسی نقش احتمالی این دو در جلوگیری از موفقیت کودتا نگاه کنید به کتاب‌های
جوانشیر (1987، صص 79ـ278)؛ کیانوری (1992، صص 66ـ264)؛ امیر خسروی (1996، صص 27ـ526)؛ خسرو پناه (1998، صص 73ـ241).
٭فقط شخص هندرسون می‌‌توانست محتوای مکالمات خود با مصدق را فاش کند. او در گزارش رسمی خود به واشنگتن، موضوع دادن اولتیماتوم را چندان برجسته نکرده است. نگاه کنید به "مصاحبه سفیر امریکا با مصدق" در سند “F.O371/Persia 1953/104570” یادداشت‌های خصوصی هندرسون موید گزارش غیررسمی و مفصل‌تری است که در تایم به چاپ رسید.
٭در مورد شواهد پیشنهاد کمک حزب‌توده به مصدق، نگاه کنید به: F.O371/Persia 1957 12?075؛ داورپناه 1979، کیانوری 1992، صص 79ـ276.
توضیح: متن اصلی به همراه ده‌ها منبع و مأخذ این مقاله تحقیقی در دفتر نشریه و همچنین در سایت اینترنتی
www.meisami.com موجود است.
سوتیترها:
انگلیسی‌ها یک شبکه غیررسمی را در داخل نیروهای مسلح اداره می‌کردند.
از زمان جنگ دوم، این شبکه از میان افسران محافظه‌کار که عمدتاً به خانواده‌های اشرافی تعلق داشتند، تشکیل شد. این افراد عبارت بودند از: ژنرال حسن عرفا، ژنرال [سرهنگ] تیمور بختیار، سرهنگ هدایت‌الله گیلانشاه و از همه مهم‌تر، سرهنگ حسن اخوی که سال‌ها رئیس اداره اطلاعات ارتش بود
درس روشنی که ویلبر از کل عملیات گرفت آن بود که اگر سیا بخواهد کودتاهای مشابهی را در دیگر نقاط جهان تدارک ببیند، نخست باید شمه‌ای از زندگی نظامیان محل کودتا را گردآوری نماید. به گفته وی، سیا باید اطلاعات تفصیلی شخصی، ولو اطلاعات پیش پا افتاده نظامیان را در اختیار داشته باشد تا دقیقاً بداند که افسر مربوطه کیست، چه چیزی موجب خشنودی وی می‌شود، دوستان وی چه کسانی هستند و امثال آن
ژنرال زاهدی، وزیر سابق کشور دولت مصدق از اکتبر 1951 به انگلیسی‌ها چراغ سبز نشان داده بود. زاهدی خود را به‌عنوان بهترین نامزد رهبری کودتا شناساند که از حمایت افراد زیادی در ارتش برخوردار بود.
اگرچه ادعاهای وی تا حدود زیادی توخالی از آب درآمد، اما در عین حال تعدادی از نظامیان که در زمان جنگ به‌دلیل ارتباط با آلمان نازی در حبس بودند از او طرفداری می‌کردند قدرت اصلی زاهدی در میان شاخه مذهبی جبهه‌ملی نهفته بود: آیت‌الله ابوالقاسم کاشانی، روحانی برجسته جنبش ملی‌گرای ایران (کاشانی و زاهدی در زمان جنگ در یک اردوگاه اسیر بودند)؛ سیدشمس‌الدین قنات‌آبادی رهبر مجاهدین اسلام و سه نماینده سخنور مجلس یعنی مظفر بقایی، حسین مکی و ابوالحسن حائری‌زاده
در سال 1952، رابطه میان شاخه‌های سکولار و مذهبی جبهه‌ملی به‌دلیل اختلاف بر سر چند موضوع تیره شد: تفسیر قوانین قرآنی، حق رأی بانوان، مالیات بازاریان، فروش مشروبات الکلی و تعیین متصدیان برخی پست‌های عالی، خصوصاً وزارتخانه‌های دادگستری و آموزش و پرورش
متخصص اصلی سیا در امور ایران ویلبر بود. او که اغلب به‌عنوان "جاسوس جنتلمن" شناخته می‌‌شد، درحقیقت یک مأمور مخفی حرفه‌ای بود که از دهه 1930 تحت عناوین مختلف ـ ازقبیل باستانشناس، متخصص تاریخ هنر و کارشناس نسخ جعلی ـ به خاورمیانه سفر می‌نمود
سیا در تهران یک مأمور جوان به‌نام ریچارد کاتم (
Cottam) نیز داشت.
این جوان با استعداد بعدها استاد علوم سیاسی دانشگاه پیتسبورگ پنسیلوانیا شد. او اطلاعات مختلفی را نه‌تنها در مورد حزب‌توده بلکه درخصوص حزب زحمتکشان بقایی و حزب دست‌راستی افراطی آریا و سومکا (حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران ایران) جمع‌آوری کرده بود وزارت‌خارجه انگلستان از منابع دیگر شنیده بود که حزب زحمتکشان بقایی از امریکایی‌ها وجوه مخفیانه دریافت می‌کرد.
در هفته کودتا، سیا آن‌قدر پول خرج روحانیون [درباری] کرد که اصطلاح "دلارهای بهبهانی" رواج یافت و قیمت ارز در بازار سیاه به یک سوم تنزل پیدا کرد
سیا و
MI-6 برای تدارک کودتا با یکدیگر همکاری نزدیک داشتند تا اراده شاه را تقویت نمایند.
آنها نمایندگان بلندپایه‌ای را به ملاقات وی می‌فرستادند تا به وی اطمینان دهند که اجرای کودتا امکان‌پذیر است و دو کشور به‌طور کامل ا

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد