دیشب دوباره به تماشای مضحکه قوادان و دلقکان در تماشاخانه ای به وسعت شب تار میهن نشستیم و زیر لبی تسخر زدیم بر این قومی که دلقکی و مسخرگی را تا کجا رسانده اند. خواستم اشاره ای کنم به اشک تمساح دلقکی که می خواهد با یاوه بافی و مسخرگی مشروعیتی و محبوبیتی به دست آرد که دیدم حتی ارزش چند سطر سیاه کردن را هم ندارد.
اما امروز 17 تیر است. ما کم نداریم از این روزها و یادها و یاد خون های به ناحق ریخته بر خاک خشک وطن که تو گویی سیرابی ندارد این خاک تفتیده و تشنه!
این روزها با سکوتی که ملت را در پیش چشم جهانیان بزرگ و بلند گردانیده دیدم چه بهتر از شعری از زنده یاد احمد شاملو: شاعر سکوت و سخن.
تمثیل
در یکی فریاد
زیستن-
{پرواز را عصیانی فواره یی
که خلاصیش از خاک
نیست
و رهایی را
تجربه می کند.}
و شکوه مردن
در فواره فریادی-
{زمینت
دیوانه آسا
با خویش می کشد
تا باروری را
دستمایه یی کند؛
که شهیدان و عاصیان
یارانند
که بار آوری را
بارانند
بارآورانند.}
زمین را
باران برکت ها شدن
{مرگ فواره
از این دست است.}
ورنه خاک
از تو باتلاقی خواهد شد
چون به گونه جوباران حقیر
مرده باشی.
+++++
فریادی شو تا باران
و گرنه
مرداران!
«از کتاب مرثیه های خاک»