چه سود نیکی را،
هنگام که نیکان سرکوب میشوند؟
چه سود آزادی را،
هنگام که آزاد مردان، در بند میزیند؟
چه سود دانایی را،
هنگام که نادانان، نانی به چنگ میآورند،
که همهگان نیازمند آناند؟
به جای آنکه ، تنها خود نیک باشید، بکوشید-
طرحی دراندازید،
که نفس آزادی ممکن گردد،
تا همهگان آزاد باشند و نیازی به آزادی نباشد.
به جای آنکه، تنها، خود خردمند باشید، بکوشید-
طرحی دراندازید،
که نابخردی را از جهان براندازید!
تا کس را زین کالا، هیچ بهره نباشد....
در ادبیات کلاسیک بورژوایی همواره بر آزادی به مثابه یک حق فردی تاکید شده که با مخدوش شدن آزادی دیگری مرزبندی میشود. مارکس در پاسخ به این مفهوم از آزادی فردی میگوید: «پس دیگری مرز آزادی من است و من بدون دیگران آزاد خواهم بود.» مارکس همچنین این مفهوم از آزادی را «نه حق انسان به آزادی برپایهی اتحاد انسان با انسان، بلکه بر جدایی انسان از انسان» تحلیل میکند که در آن «حق فرد محدود شده به خود است.»
در همین تعریف بهظاهر ساده و منطقی نطفهی تعارض و تضاد منافع میان فرد و جامعه را که ناشی از تضاد منافع طبقاتی است بهروشنی میتوان دریافت کرد.
لیبرالیسم که خاستگاه حرکت خود را حقوق مدنی قرار داده و از این دیدگاه خود را پرچمدار حقوق بشر قلمداد میکند، مقولاتی چون آزادی فردی، مالکیت خصوصی و استفاده از مالکیت شخصی برای تامین منافع شخصی را اصلی مقدس انگاشته و در واقع اصل اولیهی لیبرالیسم، آزادی فرد بر استفاده از دارایی و مالکیت فردی است. اما در حالی که بورژوازی بر اصل مالکیت و آزادی استفاده از آن تاکید بسیار دارد در برابر به راحتی سایر حقوق اجتماعی انسانها مانند حق داشتن سرپناه، کار و تحصیل و بهرهوری از مواهب طبیعی را نادیده میگیرد.
اما آیا در جوامع بورژوازی به راستی انسانها از آزدی فردی برخوردار هستند؟
این بخشی از یادداشت من در سایت البرز نت است که به تازگی منتشر شده اگر علاقه مند هستید میتوانید کامل آن را در اینجا بخوانید.