لیشقه

یادداشت‌های فریبرز مسعودی

لیشقه

یادداشت‌های فریبرز مسعودی

به نام خجسته نوروز

تا ساعاتی دیگر سال 87 هم به پایان می رسد. سالی پر از تنش و بحران. سالی سخت و دشوار، سالی که در همه عرصه های منفی رشد داشتیم و توانستیم در تورم، گرانی، بی کاری،اعتیاد، کشتارهای جاده ای و فقر و نومیدی گوی سبقت از همگنان در شرق و غرب عالم برباییم. سالی پر از تشتت و ویرانی تاریخ و هنر و فرهنگ این کهن مرز و بوم.

اما با امید به پیشواز سال نو می رویم. امید، نه خوش خیالی یا بی خیالی! 

امروز به رسم دیرین مددی از حافظ برای سال نو گرفتم. این غزل آمد که حیفم آمد آن را با شما قسمت نکنم. حرف و سخن فراوان است. بگذریم. در این مطلع سال نو بیش از این کام خود و یکدیگر را تلخ نکنیم.  چه کنیم؟ شاید همین خلق و خو بوده که به ما ایرانی ها توان زنده ماندن و زایش و رویش دوباره پس از یورش های اسکندر مقدونی، اعراب، چنگیز مغول و ترکان غز داده است. تا به سرزمین خشک و نا مهربان و بخیل مان هم چنان مهر به ورزیم. 

این شما و این هم غزلی از خواجه شیراز

زهی خجسته زمانی که یار بازآید

به کام غمزدگان غمگسار آید

به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم

بدان امید که آن شهسوار بازآید

در انتظار خدنگش همی پرد دل صید

خیال آن که به رسم شکار بازآید

اگر نه در خم چوگان او رود سر من

ز سر چه گویم و سر خود چه کار باز آید

دلی که با سر زلفین او قراری داد

گمان مبر که در آن دل قرار باز آید

سرشک من نزند موج بر کنار چو بحر

اگر میان وی ام در کنار باز آید

چه جورها که کشیدند بلبلان از دی

به بوی آن که دگر نوبهار باز آید

ز نقشبند قضا هست امید آن حافظ

که همچو سرو به دستم نگار بازآید

                                                                                                                                         

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد