امروزه ادبیات مدیریت و اقتصاد به وفور شاهد تأکید بر نقش دانش بهعنوان یک منبع حیاتی برای حفظ رقابتپذیری و سودآوری است. از اوایل دهه 90 با ظهور تئوریهای رشد درونزا، اقتصاددانان کلاسیک بهطور ویژه به اهمیت دانش بهعنوان عامل اصلی در حفظ رشد پایدار اشاره کردند. در همین دهه بود که ادبیات مدیریت دانش در سطح بنگاهها بهسرعت رشد کرد و این همزمانی تغییرات در تئوریهای بنگاهی و اقتصادی در دو دهه گذشته، نشاندهنده این است که چه در سطح خرد و چه در سطح کلان، دانشمندان تلاش ویژهای برای بررسی نقش دانش در توسعه بنگاهی و اقتصادی شروع کردند اما طرح این ایده که دانش، یک عامل حیاتی در حفظ مزیت بنگاهها و اقتصادهاست، نکته جدیدی نیست. آدام اسمیت در فصل اول کتاب «ثروت ملل» به بررسی بهبود ماشینآلات در فرایند تولید میپردازد و به سه دسته از کسانی اشاره میکند که میتوانند این کار را انجام دهند؛ دسته اول، کسانی هستند که در فرایند تقسیم کار، شغلشان ساخت ماشین است. دسته دوم، کسانی که با ماشین کار میکنند و در طول این فرایند، ایدههایی برای بهبود بهدست میآورند و دسته سوم، کسانی هستند که از آنها بهعنوان فلاسفه یاد میشود؛ کسانی که شغلشان انجام هیچ کار خاصی نیست بلکه مشاهده فعالیتهای دیگران و ارائه پیشنهاد به آنها برای بهبود است. مارکس در تحلیلی که از تغییرات تکنیکی در دنیای جدیدی ارائه میدهد، رقابت میان سرمایهداران را محرک اصلی تغییر عنوان میکند. در نگاه مارکس، سرمایهدار برای زندهماندن در رقابت، ناگزیر از بهبود مداوم ماشینآلات تولیدی است تا بتواند بهرهوری کارش را مدام افزایش دهد و بهاینمنظور در برهههایی از زمان، تعداد زیادی مکانیک استخدام میکند که فقط روی توسعه و بهبود ماشینآلات کار خواهند کرد. در نگاه مارکس، سرمایهداری، زمانی به ظرفیت نهاییاش میرسد که علم به صورت سازمانیافته در خدمت نظام اقتصاد سرمایهداری قرار بگیرد. آلفرد مارشال نیز بیش از یک قرن پیش در کتاب «مبانی اقتصاد» عنوان کرده بود: «دانش، قویترین موتور تولید است.»