چه می شود گفت!
سیر حوادث چنان است که خواب و خوراک از آدم می رباید. انبوه افکار و اندیشه های درهم و برهم کله آدم را داغ می کند. در نهایت به همین بسنده می کنم. ترانه ای که حتما همه بارها شنیده اید. ولی به نظرم این بار مرور شعر این ترانه بدون آهنگ و صدای رسا و غمبار فرهاد معنی و طنینی دیگر دارد.
الملکُ یبقیٰ مع
الکفر، و لایبقیٰ مع الظلم!
*
والا پیامدار، محمد!
گفتی که یک دیار
هرگز به ظلم و جور
نمیماند برپا و استوار!
...
آنگاه، تمثیلوار
کشیدی عبای وحدت
بر سر پاکان روزگار!
...
در تنگ پرتبرک آن نازنین عبا،
- دیرینه! ای محمد!
جا هست بیش و کم،
آزاده را
که تیغ کشیدهست بر ستم؟!