فریبرز مسعودی: ایران یکی از کشورهایی بوده که بیش از صد سال است تلاش خود را برای قرارگرفتن در مدار توسعه با انقلاب مشروطه آغاز کرده اما با وجود همه فراز و فرودهایی که در این سالها از سرگذرانده با هیچیک از معیارهای توسعه نمیتوان آن را کشوری توسعهیافته خواند. دکتر حسین راغفر، استاد اقتصاد دانشگاه الزهرا، اگرچه مستقیما اثری در زمینه توسعه منتشر نکرده اما درباره مفاهیم توسعه و مظاهر توسعهنیافتگی چون فقر، فساد، فاصله طبقاتی و اقتصاد سیاسی فقر مطالعههای فراوانی داشته است. گفتوگوی ما را با وی درباره مفاهیم، آثار توسعهنیافتگی و اقتصاد سیاسی ایران میخوانید.
نظریه جریان غالب توسعه اقتصادی بر مبنای رشد شاخصهای اقتصادی به لحاظ عددی استوار است. به این معنی که چنانچه جامعهای در عدد شاخصهای اقتصادی دارای رشد باشد؛ در نتیجه آنچه به آن نشت سرمایهگذاری داخلی و خارجی میگویند با ایجاد شغل و پرداخت مالیات جامعه بهتدریج به رفاه و ثروت میرسد. نظرتان را دراینباره بفرمایید.
ابتدا عرض کنم وقتی از توسعه صحبت میکنیم، گویی که همه میفهمیم چه میگوییم درحالی که مفهوم توسعه، یک مفهوم بسیار لغزنده و متحول است و حتی برحسب تحولات زمانی، مفهوم و برداشتی که از آن میشود، متنوع است، گو اینکه حتی در بین خود محققان دیدگاههای بسیار متفاوتی وجود دارد؛ گروهی توسعه را مترادف با صنعتیشدن میدانستند و سیاستهایی را که توصیه میکردند برای صنعتیشدن بود. دهههای 60-50 بعد از جنگ، عمدتا تأکید اصلی نهادهای بینالمللی بهویژه صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی برپایه صنعتیشدن بود؛ بنابراین توسعهیافتگی را مترادف با صنعتیشدن یا صنعتیشدن را مترادف با توسعهیافتگی ارزیابی میکردند. در این دهه با این تصور که اگر ذوبآهن و صنایع بزرگ در کشور ایجاد کنیم، کشورمان خودبهخود توسعهیافته میشود ذوبآهن را در کشور راهاندازی کردیم. دهه 70 یعنی پایان دهه 60 شکست این استراتژی توسعه عملا مشخص شد و در دهه 70 تأکید بر سرمایههای انسانی قرار گرفت و با تأکید براینکه عامل اصلی در توسعه نیروی انسانی و سرمایه انسانی است و به همین دلیل باید به آموزشوپرورش و سرمایهگذاری در خدمات سلامت توجه شود ولی نکتهای که باز در پایان این دهه حاصل شد، این بود که هدف اصلی توسعه که اصولا کاهش فاصله بین کشورهای فقیر و غنی و کاهش فاصله در خود کشورهای درحالتوسعه بود، عملا اتفاق نیفتاد و این فاصله بین کشورها بیشتر هم شد و در کشورهای درحالتوسعه عمیقتر شد، پس راهحل دیگری را پیشنهاد کردند و آن تغییر در مدیریت منابع و مدیریت اقتصاد کشور بود. با رویکارآمدن تاچریسم در انگلیس و ریگانومیکس یا اقتصاد ریگانی در آمریکا، عملا این الگو یعنی تغییر در مدیریت منابع اقتصادی ایجاد شد. سیاستهایی به تناسب کاهش مسئولیت دولتها در دستور کار قرار گرفت و در این تغییر مدیریت گفته شد که هر آنچه را بازار و بخش خصوصی میتواند انجام دهد، باید منتقل کرد، بدون اینکه به ظرفیتهای اقتصادی- اجتماعی کشورها توجه شود. در سالهای پایانی قرن بیستم در سال 1993، بانک جهانی در گزارشی منتشر شده درباره سیاستهای تعدیل ساختاری که برآمده از نگاه تغییر الگوی توسعه است به کاستیهای آن اشاره میکند؛ از جمله، این سیاستها بیتوجهی به حمایتهای اجتماعی و آسیبهایی است که در اثر اجرای سیاست تعدیل ساختاری، ممکن است ایجاد شود؛ بنابراین توصیه میشود که شبکه یا تورهای اجتماعی تعبیه شود تا افرادی را که در اثر این سیاستها سقوط میکنند، مانع از نابودشدن آنها و خانوادههایشان بشوند؛ بنابراین از شبکههای ایمنی اجتماعی که همان نظامهای حمایت است، صحبت کردند اما نکته قابلتوجهتر این است که این نگاه خودش دچار مرگ است و امروز بهتدریج نکته دیگری که عملا مورد تأکید قرار میگیرد، چیزی است که از آن بهعنوان حکمرانی خوب نام برده میشود و شاید در اقتصاد بتوان از نظام تدبیر و تمشیت امور به جای آن نام برد. اینها نظامهای تصمیمگیری بوده که اصلیترین مشکل در این کشورها هستند. اساسا هدف از سیاستهای توسعهای کاهش نابرابری بین کشورها و درون کشورهاست اما متأسفانه ما شاهد گسترش هرچه بیشتر اینها در جوامع بودهایم. تجربهای ایران به نظرم، تجربهای غنی است که باید از نو بازنگری بشود. ما چه پیش از انقلاب و چه پس از آن شاهد سدهایی هستیم که مانع از توسعه اقتصاد ایران است؛ آن هم سلطه سرمایه تجاری و در سالهای اخیر سلطه سرمایه تجاری و مالی در ایران است؛ البته این موضوع در ایران از قدیم حاکم بوده، مثل این عبارت که بین مردم عامی هم مطرح بود؛ «بهترین شکل سرمایهگذاری روی زمین است.» زمین را که کسی خلق نمیکند ولی با افزایش قیمت آن داراییهای مردم حفظ میشود و این سلطه سرمایه تجاری خودش پدیدههای اجتماعی دیگری را رقم زده است، از جمله رفتارهای سیاسیون و چون یک ارتباط تنگاتنگ بین ساختار قدرت و ساخت تولید در همه کشورها وجود دارد به این معنی که ساختار قدرت نیازمند منابع تولیدی و ثروتی است که ساخت تولیدی آن را خلق میکند و ساخت تولیدی نیازمند حمایت سیاسی و امنیتی است که آن را ساخت قدرت فراهم میکند و اینها لازم و ملزوم یکدیگر هستند. بیجهت نیست در ایران ساختار تولید نفتی حاکم میشود چون که منافع برخی گروهها به این شکل از تولید ارتباط تنگاتنگ با هم داشته و از هم متأثر هستند. تأثیر این شکلگیری اقتصاد از منابع زیرزمینی بر شکلگیری نهادهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است؛ یعنی نظام اداری ما کاملا متأثر از منابع نفتی است و این الگوی تولید نفتی است که حرف اول را میزند؛ یک نظام اداری فربه که از منابع نفتی تغذیه میکند. این منابع نفتی به نظام بانکی رفته و به شکل اعتبارات در میان کسانی که در قدرت هستند، توزیع میشود. این نظام از چه نوع سرمایهگذاریهایی حمایت میکند؟! سرمایهگذاریهای زودبازده و پربازده. چه چیز پربازده است!؟ رباخواری، دلالی پول، واسطهگری، خریدوفروش زمین و مستغلات. به همین دلیل این دسته از فعالیتها در کشور ما رونق بسیاری گرفته است. منشأ اصلی تغذیه همه اینها منابع نفتی است؛ بنابراین منبع اصلی اختلالات در کشور ما مدیریت اقتصادی کشور یا همان چیزی است که از آن بهعنوان حاکمیت اقتصادی خوب نام برده میشود.