در نگاه شومپیتر نیز دانش، جایگاه کلیدی دارد، چه در آثار شومپیتر متقدم که در جوانی بر اهمیت و نقش کارآفرینان در اقتصاد تأکید میکرد و چه در آثار شومپیتر متأخر که کانون تمرکز خود را به سمت بنگاههای بزرگ تغییر داد میتوان رد پای این مدعا را مشاهده کرد؛ در آرای شومپیتر متقدم، کارآفرین، نیازمند حداقلی از دانش برای ابداعات خود است و در آرای شومپیتر متأخر، بنگاهها به صورت سازمانیافته دست به تحقیق و توسعه میزنند و در این راه، ناگزیر از بهکارگیری و توسعه دانش به عبارت دیگر، تأکید شومپیتر بر نوآوری به معنای تولید، انتشار یا بهکارگیری دانش جدید است. بعد از جنگ جهانی دوم نیز دانشمندان متعددی بر اهمیت نقش دانش در اقتصاد تأکید کرده بودند. در سال 1962، فریتز مک لاپ نوشت که چگونه دانش در حال شکلدهی مبنایی برای تولید اقتصادی بود. او واژه تولید دانش را در این سال به کار برد و در سال 1966، رابرت ای.لین با اشاره به رشد جنبه اجتماعی دانشهای علمی از واژه جامعه دانشپذیر استفاده کرد. در سال 1969، پیتر دراکر در کتاب «عصر ناپیوستگی» از عبارت «جامعه دانش» استفاده کرد تا مشاهدهاش را درباره سازمانهای جدید اقتصادی بیان کند که بهطور ناگهانی در آن زمان رشد میکرد و موجب ایجاد یک عدم ناپیوستگی روشن با زمانهای پیشین میشد. او دانش را در مرکز جامعه و مبنای اقتصاد و فعالیت اجتماعی قلمداد میکرد. در دوره اخیر، سازمان توسعه و همکاریهای اقتصادی، واژه «اقتصاد دانشبنیان» را مطرح کرد. این سازمان در سال 1995، گزارشی به نام «ملاحظات اقتصاد مبتنیبر دانش برای سیاستهای آینده علم و تکنولوژی» منتشر کرد که در آن به معرفی مفهوم جدیدی به نام اقتصاد مبتنیبر دانش پرداخته بود. این گزارش، اقتصاد مبتنیبر دانش را در دو بخش مطرح کرده است: بخش نخست آن، نظام ملی نوآوری و بخش دوم آن، نظریههای جدید رشد است. در سال 1966، این سازمان گزارش جامعتری درباره مفهوم اقتصاد مبتنیبر دانش، اثرات آن بر سیاستگذاریهای علم و تکنولوژی و شاخصهای اندازهگیری آن منتشر کرد. در این گزارش درباره پنج محور اصلی در اقتصاد مبتنیبر دانش بحث شد که عبارتند از: نظریههای جدید رشد، نقش روند کدسازی دانش، نقش یادگیری مهارتهای جدید از سوی نیروی کار، نقش شبکههای دانش یا نظام ملی نوآوری و درنهایت، اثرات این اقتصاد بر اشتغال. سپس به جایگاه نظام علم و تکنولوژی در اقتصاد مبتنیبر دانش اشاره و در فصل پایانی، شاخصهای اندازهگیریهای آن را ارائه کرده است. در این گزارش، اقتصاد مبتنیبر دانش اینگونه تعریف شده: اقتصادی که بهطور مستقیم مبتنیبر تولید، توزیع و استفاده از دانش و اطلاعات باشد و ادعا شده است که اغلب کشورهای عضو OECD وارد این مرحله اقتصادی شدهاند. در اینگونه اقتصادها، دانش و به تبع آن اطلاعات، فناوری و یادگیری، عامل رشد و بهرهوری معرفی شده اند. در انتهای این نوشتار، تحول نگاه این سازمان در طول زمان بخش خواهد شد. دو سال بعد، بانک جهانی، عنوان گزارش توسعه جهان را برای توسعه گذاشت و در این گزارش بیان شده است که کشورهای فقیر- و مردم فقیر- صرفا به دلیل سرمایه کمتر با کشورهای غنی فرق ندارند بلکه آنها دانش کمتری نیز دارند. بانک جهانی در همین سال پروژه گسترده «دانش برای توسعه» را با هدف کمک به کشورهای مختلف در فهم نقاط قوت و ضعف خود درباره دانش بهعنوان ابزاری بهمنظور تعیین سیاستهای مناسب برای بهبود عملکرد کشور آغاز کرد. آنها چهار محور را بهعنوان محورهای اساسی اقتصاد مبتنیبر دانش معرفی کردهاند و بهطور ویژه شاخصههای کشورهای شمال آفریقا و خاورمیانه را استخراج و سیاستهای عمومی را نیز به این کشورها پیشنهاد کردند. بانک جهانی در گزارش توسعه جهان چنین میآورد: «چهار دهه قبل، کرهجنوبی و غنا تقریبا درآمد سرانه یکسانی داشتند اما در اوایل دهه 90، درآمد سرانه کره بیش از 6 برابر درآمد سرانه غنا بود. بعضی نیمی از این تفاوت را به دلیل موفقیت بیشتر کره در کسب و استفاده از دانش میدانند.» بهاینترتیب، واژه «شکاف دانش» تبدیل به واژه متداولی برای بیان تفاوت کشورهای توسعهیافته و در حال توسعه شد.
منبع: برشی از کتاب اقتصاد دانشبنیان