نانُ عشق، و کوپن

کوپنی بودم

در انبوهه‌ی میلیون ها کوپن دیگر

که می توانستم بلولم مثل یک آمیب

و با یک کوپن دیگر خانه‌ای بسازیم از عشق

و نانُ عشق سر سفره بگذاریم

و شاید کوین‌مان را سه نفره کنیم

و برای آن که با کوین آمده بود جان بدهیم

وقتی آن مرد رفت

هوادارانش موزه ای مقدس به پا کردند و او را به آن موزه سپردند

و پاهامان را که از گلیم مان درازتر شده بود

تعدیل کردند

و دست مان را کوتاه

چراغ خانه امان کم سوتر شد.

اصلاحات هم نفتی برای فانوس بی نفت ما نشد و چراغی بر بساط ما روشن نکرد

اگرچه سفره هایی را - بی دریغ- نورباران کرد. نورافکن باران!

اینک!

در آستانه پیری

هر ماه با هراس به حساب بانکی‌ام سر می‌زنم تا بدانم پول یارانه به حسابم آمده یا نه

و حق برداشت آن را برای خریدن داروهای عشقم دارم یا نه!

·     پانوشت

چه خوب که

نانُ عشق مان

کوپنی نبود!

کوپن‌ی

نبود