این یادداشت پیشتر در مجله اینترنتی مهرگان منتشر شده است.
کارگران جهان متحد شوید
دیالکتیک مبارزه ضد سرمایهداری و مبارزه ضد جهانیسازی
فروپاشی اتحاد شوروی و پایان جنگ سرد به سود ابرقدرت آمریکا توسط تئوریسینهای سرمایهداری به پایان تاریخ تشبیه شد و در کازینوها و باشگاههای سرمایهداری جشنهای با شکوهی بر سر مزار انقلابهای سوسیالیستی و کارگری و انقلابهای رهاییبخش ملی برپا شد. رهبران احزاب سوسیالدمکراسی که تا آن زمان در عین وفاداری به ایدههای سوسیالیستی بر طبل دمکراسی میکوفتند اینک بدون شرمساری سوسیالیسم را به دور افکنده و به آغوش سرمایهداری نولیبرالیستی خزیده و آزادی و رفاه هر دو را کمترین نتیجه سیاستهای جدید خود میدانستند. چپها از موضع خود پس نشسته و به نظر میرسید قافیه را کاملاً به رقیب باختهاند. اما در عمل چه چیزی برای بشریت به دست آمد؟
جهانی ناامنتر و پر تنشتر فرو خفته در زیر چتر دهشت افرای فقر و ترس از جنگ در سایه افزایش و تشدید تناقضهای اجتماعی در مقیاس جهانی و ملی.
در برابر این یورش خشن و بیرحم نولیبرالیسم در جناح چپ مارکسی که خود را چپهای نو- دمکرات و نومارکسی و غیره میخوانند علیرغم مخالفت با تز پایان تاریخ و پای بندی به لزوم ادامه مبارزه با سرمایهداری، عملاً با خط بطلان کشیدن بر مفاهیمی هم چون امپریالیسم، مبارزههای آزادیبخش ملی و انقلابهای کارگری، دیکتاتوری پرولتاریا، حزب و جنگ طبقاتی و انترناسیونالیسم کارگری عملاً فرهنگ لغت جدیدی برای چپ آفریدند که در آن فرو کاستن مبارزه طبقاتی به هویتهای جمعی و جنگ طبقاتی به جنبشهای مدنی و بازتعریف مسیرهای کسب قدرت دولتی، رابطه حزب طبقه کارگر با اتحادیههای کارگری، تعریف نادرست از طبقه کارگر و جای گزینی آن با مفهوم گنگ و دوپهلوی طبقه متوسط، مسکوت گذاشتن ماتریالیسم تاریخی و فرو کاستن ماتریالیسم دیالکتیک به انقلتهای فلسفه بافانه و تقسیم آثار مارکس به دو دوره مارکس جوان و مارکس پیر عملاً ایدههای کمونیستی را از مفهوم اصلی آن تهی کرده و به بدیل تراشی برای مبارزه طبقاتی، هژمونی طبقه کارگر و تصرف قدرت دولتی برای بنای ساختمان سوسیالیسم مشغول شدند.
اذعان به ضعف اکنونی جنبش کارگری، بیعملی حزبهای کمونیست سنتی و در غلتیدن احزاب سوسیالدمکرات در دامن روشهای نولیبرالیستی، در برابر لشکرکشی و تسلط نولیبرالیسم بر عرصههای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دلیلی به دست نمیدهد تا دستاوردهای سنت مبارزاتی چپ در دهههای گذشته را – هر چند که این روزها ارزش علمی و مبارزاتی محدودی داشته باشند- به کلی به فراموشی بسپاریم و با افتادن در دامچالههای مفاهیم مد روز به دامان نولیبرالیسم فرو غلطیم. همانگونه که چسبیدن به افتخارها یا سنتهای مبارزاتی گذشته و محصور کردن خود و مبارزه ضد سرمایهدارانه در دایره آن افکار و اندیشهها به لحاظ تاریخی محکوم است، گسستن از سنتهای مبارزاتی گذشته نیز دریچهای در برابر آینده ما نمیگشاید.
در این شکی نیست که برای مبارزه علیه سرمایهداری رسیدن به یک زبان مشترک گام نخست است که این خود نیازمند بررسی دقیق و موشکافانه و مصداقی گذشته تاریخی سرمایهداری و تکوین و گسترش آن است. در این راه بایستی با پرهیز از کلیگویی و عافیتطلبی زیر عنوانهای فریبنده ولی مبهم و گنگی چون چپ دمکرات، چپ نو، چپ نظری و یا دامن زدن به بحثهای مکتبخانهای بی نتیجه و حتی گمراه کننده با شجاعت و دقت با رد و انکار یاوههای مد روز و بررسی و تحلیل موضوعهای مشخص مسیری برای آینده چپ ترسیم کنیم.
من در این مقاله کوتاه تلاش دارم برای تدقیق و بازسازی برخی ایدههای چالشبرانگیز تاریخی به موضوعِ جهانیسازی، امپریالیسم و نسبت آن با مبارزه ضد سرمایهداری انحصاری بپردازم.
بازسازی ایدهی امپریالیسم در عصر جهانیسازی
به ظاهر پس از پایان جنگ سرد انسانهای باهوشی دریافتهاند که مقوله امپریالیسم پس از فروپاشی نظام بوروکراتیک سرمایهداری دولتی منسوخ گردیده است و موضوع مهم روز در عصر جهانیسازی دفاع از دموکراسی و آزادی در برابر سبوعیت بنیادگرایی و رژیمهای دیکتاتور به اصطلاح ایدئولوژیک و در عرصه مبارزه اقتصادی نیز نهایتاً دمکراتیزه سازی بازار و تولید است. هواداران این دیدگاه با این استدلال که] ویژگی اصلی عصر وستفالی که تمایز بین صلح داخلی و جنگ خارجی، قوانین منظم داخلی و هرج و مرج بینالمللی بود، با جنگ سرد به پایان رسید.“ ما اکنون وارد عصر ”پیشروی منظم به سوی یک رژیم حقوقی جهانی شدهایم.“[[1] امپریالیسم را موضوعی مربوط به گذشته دانسته و انقلابهای ملی – دمکراتیک و رهاییبخش دهههای پیشین را با دید اکنونی° انقلابهایی ایدئولوژیک، ضد توسعه و آزادی کش و غیرقابل دفاع دانسته که براندازی آن توسط دولتهای مرکزی سرمایهداری نه تنها مذموم نیست که در آینده ممکن است امری متعالی نیز به شمار آید!
اما من میخواهم در اینجا بحث کنم که بازسازی ایده امپریالیسم از دیدگاه شناخت مناسبات سلطه سرمایهدارانه بر دولتهای پیرامونی در عصر جهانیسازی اهمیت خود را نسبت به گذشته از دست نداده است و جهانیسازی ادامه سلطه امپریالیستی بر جهان با سازوکارها و پیامدهای خود ویژه آن است. در این راه شاید مرور کوتاهی به پیشینه جهانیسازی ما را در رسیدن به این مفهوم یاری دهد.
پیشینه جهانیسازی
اگر ما جهانیشدن را همزاد سرمایهداری بدانیم[2]و پیشینه آن را به عصر وستفالی دورانی که استعمارگران آمریکا را گشودند و با تسلط بر سرزمینهای وحشی، مردمان آنجا را رام کرده و با انتقال منابع انسانی به صورت برده و مواد اولیه مورد نیاز صنایع که در سرزمینهای اصلی سرمایهداری برپا شده بودند انباشت سرمایه را در این کشورها تسریع کرده و به رشد و گسترش مناسبتهای سرمایهداری در سرزمینهای اصلی و مستعمرهها دامن زدند برسانیم. در این دوره طولانی صلح چند صد ساله، انباشت سرمایه در سرزمینهای اصلی به اغتشاشها و درگیری میان دولتهای اصلی سرمایهداری انجامید و درگیریها در میان این کشورها رو به افزایش نهاد و در نهایت منجر به جنگ میان دولتهای مرکزی امپریالیستی که اوج آن جنگ اول جهانی بود گردید. از سویی روند انباشت سرمایه به ناگزیر موجب قطببندیهایی در جهان مابین کشورهای مرکزی سرمایهداری و مستعمرهها و نیمه مستعمرهها گردید. رشد انباشت در کشورهای مرکزی سرمایهداری موجب گردید تا اندیشمندان مارکسیست دست به فرمولبندیهای جدیدی بر پایه آرای مارکس بزنند و برخی مانند لنین را به این نتیجه رساند که این دوران که مصادف با سالهای مابین 1800 تا 1900 است را عصر امپریالیسم بنامد؛ عصری که بر سر تقسیم منابع و بازارهای جدید میان دولتهای مرکزی سرمایهداری به جنگ جهانی اول منجر شد و پس از آن شاهد سر برآوردن قدرتهای جدیدی در قالب کنفدراسیونهای جدید بودیم که در نهایت با رخداد انقلاب کارگری در روسیه و ظهور و سقوط فاشیسم تا سال 1945 زیر تأثیر فضای دو قطبی سالهای جنگ سرد با رونق اقتصادی در دولتهای اصلی سرمایهداری دوران طلایی انباشت سرمایه در این کشورها را موجب گردید.
رونق و انباشت شدید سرمایه در این دوران در کشورهایی مانند آمریکا و رکود دولتهای رفاه و خمودگی منجر به بحران در کشورهای سوسیالیستی در سالهای پایانی جنگ سرد زمینه مناسبی برای یورش نولیبرالیسم در قبای تاچریسم و ریگانیسم به دستاوردهای طبقه کارگر در جهان و استقلال نسبی برخی کشورهای نیمه پیرامونی وارد آورد. زمینه این یورش نولیبرالیسم در دهه 70 قرن پیش که مصادف بود با انحلال قانون «برتون وودز» و در نتیجه آن حذف کنترل قیمت ارزهای ملی و عدم نظارت دولتی بر حساب جاری ملی فراهم آورده بود؛ زیرا کارکرد اقتصاد جهانی را تغییر داده و در دهه 80 با شکست دولتهای کینزی سرمایهداری مالی از طریق جناحهای دست راستی احزاب حاکم در کشورهای مرکزی سرمایهداری به قدرت رسیدند. این تغییر چهره جهانیسازی در هر یک از این دورهها تأثیری بر خصلت امپریالیستی سرمایهداری ندارد؛ زیرا در واقع در هر سه دوره بالا با مراحلی از جهانیشدن روبهرو بودهایم ولی هر یک مرحلهای از گسترش سرمایهداری و کالاییسازی را با خود به همراه داشته است. در دوره نخست تولید انبوه کالایی به شیوه سرمایهداری مانوفاکتوری به عنوان یک نیروی مترقی خود را با تولید صنعتی تعریف کرده و ریکاردو تئوری ارزش خود را در برابر رانت و در برابر سازوکارهای پیشاسرمایهداری (به طور مشخص فئودالیسم) پایهریزی کرد. این دوره که به لحاظ اجتماعی و فرهنگی با عصر نوزایی و روشنگری همراه بود، مدرنیته را با خود به همراه آورد و در عرصههای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و علمی تأثیرهای مهم و مثبتی در تاریخ برجا گذاشت. در این مرحله سرمایهداری به شکل فتوحات استعماری و تصرفات سرزمینی عمل و سرزمینهای جدید را در خود ادغام میکرد و به گفته مارکس شدت حمله سرمایهداری آن چنان بالا و توانمند بود که اتحادیههای کارگری نمیتوانستند هیچ مانعی در برابر این پیشروی سرمایهداری ایجاد کنند.
در دوره دوم سرمایهداری به شکلی که لنین آن را فرمولبندی کرد یعنی «امپریالیسم» سلطه خود را بر کشورهای پیرامونی گسترش داد. در این دوره فوردیسم به شیوه غالب تولید انبوه سرمایهدارانه تبدیل شده و انباشت سرمایه را در کشورهای مرکزی سرمایهداری تسهیل کرد. امپریالیسم به شکلهای گوناگون هژمونی خود را بر دولتهای زیر سلطه به صورت کنترل منابع مالی، منابع طبیعی، راهها و سلطه فرهنگی و سیاسی تحمیل میکرد. شکل و شیوه کنترل بازارها بر کنترل مستقیم سرزمینی چیره شده که این سروری به یک تقسیم کار نوین بینالمللی میانجامد. از دیگر سو در این دوران شاهد اوجگیری مبارزه صنفی و سیاسی کارگری در کشورهای سرمایهداری مرکزی و انقلابهای رهاییبخش ملی، استقلال خواهانه و بورژوا دمکراتیک در کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره آن زمان هستیم که اوج آن وقوع انقلاب روسیه و جنگ جهانی دوم، قدرت گیری سوسیالدمکراسی به شکل دولتهای رفاه در بخشی از سرزمینهای اصلی سرمایهداری و انقلابهای گسترده رهاییبخش ضد استعماری در خاورمیانه و شمال آفریقا بود. دولتهای برآمده ازاینگونه انقلابهای ملی و رهاییبخش خصلتی ضد هژمونیک و ضد سیستم جهانی همراه با رنگ و بوی برابریخواهانه و ضد سرمایهداری داشتند.[3] اگر چه به دلیلهای گوناگون از جمله عقب بودن شیوهها و مناسبتهای تولید، کوچک بودن بازار و ضعف شدید بنیه اقتصادی، کمی انباشت سرمایه، وابستگی اقتصاد این کشورها به فروش منابع طبیعی یا محصولهای کشاورزی و رشدنیافتگی نیروی کار این خصلتهایی را که برای این انقلابها ضروری بود لزوماً آنها را به سوی رفاه عمومی و دمکراسی تودهای رهنمون نکرد.
اما اگر جهانیسازی را یورش نولیبرالیسم به دستاوردهای طبقه کارگر کشورهای اصلی سرمایهداری همراه با تصرف سرزمینهای سوخته و تجزیه کشورها به دولتشهرها و رواج فرهنگ پسا مدرنیسم بدانیم میتوان گفت شکل جدیدی از جهانیسازی در اواخر دهه 1970 روی داده است. این جهانیسازی با رواج فرهنگ پسامدرنیسم، فراموشاندن گذشته تاریخی ملتها و رواج دولتهای فراطبقاتی در کشورهای مرکزی سرمایهداری؛ به محاق بردن تحلیل طبقاتی و گنجاندن طبقات در ظرف فراخی به نام طبقه متوسط عملاً به یکسانسازی فرهنگی در چارچوب ملی و ملتها نسبت به یکدیگر به قصد ایجاد بازارهای یک پارچه در سراسر جهان پرداخته است. در این بازارها هم چون دوران اولیه امپریالیسم، کشورهای پیرامونی هر یک، نه به عنوان یک زائده سرمایهداری جهانی، بلکه به عنوان بخشی از یک بازار کار جهانی به شمار میآیند. صفت اصلی این دوران نه تنها مالی سازی و کالایی سازی همه چیز – و تقسیم کار در سطح جهانی - بلکه تغییر در ماهیت و شکل فعالیت شرکتها و برندها و تقسیم کار در خود شرکتها به عنوان یک واحد تولیدی پدید میآید؛ امری که به پراکندگی شدید شکلی طبقه کارگر و حل شدن آن در لایههایی با منشهای گوناگون نیز منجر میشود. در عصر جهانیسازی کمپانیها و بنگاههای کلان سرمایهداری در مقیاس فراملی و جهانی پدید آمده که هر کدام بر یک یا چند رشته تولیدی از طریق انحصارهای علمی، مالی و فناوری در جهان سیطره دارند. دوران جهانیسازی هیچ برندی پروسه تولید را از آغاز تا پایان انجام نمیدهد بلکه آن را در بخشهای مختلف تقسیم و هر یک را به واحدی که میتواند فرسنگها از واحد دیگر دور باشد منتقل میکند. این تقسیم کار نه ویژه یک صنعت و نه مختص کشورهای مرکزی سرمایهداری است بلکه به کشورهای پیرامونی از جمله کشورهای آسیای جنوب غربی و جنوب شرقی آسیا، آمریکای لاتین و از جمله ایران نیز به سرعت سرایت کرده و همهی روابط تولیدی سرمایهدارانه در سطح جهان را زیر تأثیر قرار داده است.
در این شیوه کار سرمایهدار با باز تولید روابط تولید با کمترین و پایینترین قیمت به کالای مورد نظر دست مییابد و خود را به کلی از شر سرمایه در گردش – نیروی کار مرده – آموزش و سرو کله زدن با کارگر خلاص کرده و این امر را به شرکتهای پیمانکار تهیه و تأمین واگذار میکند. پیمانکار نیز با توجه به شرایط و مقطعی بودن کار در شیوههای پیمانکاری عملاً به کار دائم شکل موقت داده و کارگر را به عرصه رقابتی جانکاه با همسایه و حتی همسر و فرزند خود پرتاب میکند. در این جا کارگر به زندانی و برده مطلق کارفرما مبدل میشود که حتی قدرت فرار از محیط کار را نیز از دست داده است. در این شیوه اتحادیه کارگری یا سایر اشکال سازماندهی طبقه کارگر کم خاصیت شده و کارگران بایستی برای دریافت مطالبه خود به خیابانها سرازیر شوند و به جای تاکتیک اشغال کارخانه به اشغال خیابان روی آورند. مبارزه جهت افزایش دستمزد و یا ارتقای سطح زندگی کارگر مانند حتی دهههای پیش نخواهد بود. چه در صورت افزایش قیمت تمام شده کالا کار از دست این منطقه خارج شده و به منطقه دیگری شاید در فرسنگها دورتر در قاره ای دیگر منتقل میشود. وجود محلههای جرم خیز و متروک در نقاط مرزی مکزیک که با دیوارهای بلند از مرز ایالات متحد آمریکا جدا شدهاند دقیقاً بازماندههای همین دوران هستند که در زمانی نه چندان دور شاهد حضور هزاران کارگر در واحدهای تولیدی محلی که برای سرمایهداران آمریکایی کار میکردند بودهاند. تولید پوشاک در برزیل و مکزیک و سپس انتقال آن به تایلند و هم اینک تمرکز آن در بنگلادش نمونه ای از این دست است که در سه چهار دهه اخیر روی داده است. از سوی دیگر افزایش دستمزد باعث میشود تا کارفرما کفه سرمایه ثابت یا مرده را به زیان سرمایه زنده سنگینتر کند و به کار بخشهایی از کارگران پایان دهد یا آنان را وادار به رقابت بیشتر و نفس گیرتر با ماشین کند. کار به شدت ساده شده و استفاده از ربات باعث میگردد که زنان و کارگران بی تجربه به جای کارگران مرد با تجربه جایگزین شوند. در این شیوه کارگران برای همیشه با کارهای دایمی و یا تمام وقت خداحافظی کرده و هر روز ساعتهای متوالی را در صفهای مرکزهای کاریابی سپری کنند و با طلوع آفتاب روزشان را در جستجوی کاری جدید میآغازند. در این عصر جدید جهانیسازی، سرمایهداری با تکیه بر انبوهی از رسانههای دیداری، شنیداری و بمباران تبلیغاتی برای دامن زدن به عطش خرید و مصرف تودههای میلیونی در سراسر جهان- از فقیر تا غنی- از زیست بوم بشری به شدت بهره کشی میکند و مسابقهای بیرحمانه بر سر استخراج و فروش مواد اولیه طبیعی و کشاورزی و همچنین نیروی کار را ترتیب میدهد؛ توسعه به شکل جزیرهای در سرزمینهای پیرامونی پدید میآید و تنازع بقا به شکل مهاجرتهای دسته جمعی و رقابتهای نفسگیر کشندهتر، سبوعانهتر، تحقیرآمیزتر و پیچیدهتر از نبرد بردهها در میدانهای روم باستان برای به دست آوردن شغلْ روابط قومی و عشیرهای و خانوادگی را در مینوردد.
صفت ممیزه شیوه جهانیسازی با عصر امپریالیسم کلاسیک، ادغام و یک پارچه سازی بازارها در سطح جهان و مالی سازی گسترده اقتصاد است که توان و قدرت دولتهای مرکزی را کاهش داده و بنگاههای عظیم اقتصادی فراملی به شیوههای گوناگون از جمله از طریق نهادهای حقوقی، مالی و فرهنگی به کنترل دولتها در ارتباط با سیاستهای مالی، پولی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی پرداخته و یا به دولتهای ملی تحمیل میکنند. نظم نوین جهانی که وظیفه هموار کردن راه جهانیسازی را بر عهده دارد اساساً وجود کشورهای مستقل با مرزهای مشخص را مانع تجارت جهانی دانسته و آن را بر نمیتابد[4]. ایدئولوژی جهانیسازی در پی پوشاندن و پنهان کردن ساختار قدرت سرمایهداری با نامهایی چون پسامدرنیسم، یک پارچه سازی فرهنگی را برای سهولت یک پارچگی بازار بر سایر فرهنگها تحمیل میکند و در پس پرده فرهنگ پسامدرنیسم خشونتی سخت و بیرحمانه را در همه عرصهها بر سرزمینهای وحشی اعمال میکند. کشورها را به دولت شهرها تجزیه کرده، هزاران فرسنگ خط مرزی جدید محسوس و نامحسوس میآفریند، منافع ملی را به منفعتهای قومی و محلی فرو میکاهد. در این فرهنگ ملت معنایی دوگانه مییابد. در خارج ملت یک پیکره واحد را در برابر ملتهای دیگر تشکیل میدهد اما در داخل ملت آن بخشی است که صاحب مال و ثروت و قدرت است در برابر بخشی که خس و خاشاک و عوامالناس خوانده میشود. به این گونه، واژه دمکراسی عملاً از معنی تهی میشود. یا به تعبیر مارکس در کتاب مبارزه طبقاتی در فرانسه: «از آنجا که اشرافیت مالی قوانین را تحمیل و دولتها را اداره میکرد، از همه حقوق مدون برخوردار بود، بر افکار عمومی در عمل و از طریق رسانهها احاطه داشت، در تمامی حوزهها، از دربار گرفته تا کافه بورن، یک نوع فحشاء، یک نوع دغل بازی شرم آور، عطشی یکسان برای ثروت اندوزی به چشم میخورد و اینها همه نه از طریق تولید بلکه با غارت دیگران...»[5]
در هر سه دوره تاریخی مورد بررسی، جهانیسازی یا امپریالیسم نخست بر ایجاد بازارهای جهانی توسط سرمایهداری تاکید دارد. لنین و هیلفردینگ ضمن توجه به شکل گیری مستعمراتی بریتانیا در سدههای 17 و 18 با تکیه بر درجهی تمرکز اقتصاد کشورهای مرکزی سرمایهداری، افزایش انبوه صدور سرمایه مالی انحصاری و اشغال کامل سرزمینهای غیر سرمایهداری جهان با فرمول بندی جدیدی از سرمایهداری انحصاری که شرح آن رفت سالهای پایانی سده نوزدهم و آغاز قرن بیستم را قرن امپریالیسم کلاسیک اعلام میکند[6] والرشتاین با توجه به این که سرمایهداری با خود بازارهای جهانی را آورده و با هزینه یک حاشیه وابسته بهرهمند میشود جهانیسازی را همزاد سرمایهداری میپندارد[7]. ولی هر یک از این چهرههای جدید جهانیسازی ما را به این نتیجه رهنمون میسازد که اگر امپریالیسم را شکل سیاسی سیستمیک سلطه سرمایه انحصاری از طریق انباشت سرمایهدارانه بدانیم جهانیسازی چیزی نیست جز چهره جدیدی از تهاجم امپریالیستی که سیمای ظاهری آن دگرگون گردیده است!
ممکن است برخی ما را متهم به بی توجهی به تغییرهای تاریخی سرمایهداری بکنند و ادعا کنند که سرمایهداری سال 2017 دیگر آن سرمایهداری سالهای آغازین قرن گذشته نیست. در این دوره اثری از امپراتوریها و جنگهای بزرگ همه علیه همه نیست! سرمایهداری در همه جای جهان پخش شده و با خود آزادی و دمکراسی را در دورترین سرزمینها منتشر کرده است و دنیا به سیستمی یک پارچه بدل شده که در آن تجارت آزاد و بازارهای آزاد به جای دولتها و سرمایهداران بزرگ عمل میکنند. در افغانستان همان لباسی را میپوشند که مردم در آمریکا میپوشند، در ایران همان تبلت و موبایلی دست دختران دیده میشود که در هلند هست! اما باید بگویم که بر خلاف تبلیغات کر کننده رسانههای نولیبرالیستی ما در دنیایی زندگی میکنیم که همان مهر سرمایهداری انحصاری مالی را بر پیشانی دارد که کم و بیش لنین تشریح کرده بود. در این جهان – همانگونه که پیشتر هم اشاره شد- جای دولتها و ساختارهای دولتی را در عرصههای بینالمللی و ملی ساختارهای بوروکراتیک اقتصادی سرمایهداری فراملی و فراقارهای گرفتهاند که نه کسی آنها را انتخاب میکند و نه ساز و کار مشخصی بر آنها نظارت دارد، اما برای پیشرفت و رشد فناوری در کشورها، انتخاب نوع اقتصاد و حتی روابط اجتماعی، رفاهی، بهداشتی و آموزشی تمام دنیا تصمیم میگیرند و بر بازاری حکومت میکنند که بازار مبادلههای نابرابر است! این است عصر جهانیسازی نولیبرالی!
اینک پرسش اصلی این است که با تغییر سیمای امپریالیسم آیا مبارزه طبقاتی و رهاییبخش ملی نیز دگرگون شده است؟
دیالکتیک مبارزه ضد سرمایهداری و ضد جهانیسازی
تعیین مقطع تاریخی جهانیسازی این ارزش را دارد که ما را در شناخت ویژگیهای عصری که در آن به سر میبریم یاری میدهد. چنان چه ما جهانیسازی را با پسامدرنیسم و شیوه تولیدی پسافوردیسم هم ذات بپنداریم در این صورت وارد عصری میشویم که در آن بازیگران دیگری وارد عرصه بازی میشوند. در این دوره دیگر اثری از کارخانهها به ابعاد عظیمی که در دوره تولید فوردیستی وجود داشت شاید مشاهده نشود. کارخانهها یا به سرزمینهای دور پیرامونی منتقل شده یا به صورت تکه تکه هر یک بخشی از پروسه تولید را انجام میدهند. اتحادیههای کارگری در چرخه حرکتهای بی خاصیت بوروکراتیک سرمایهدارانه سترون شده و مبارزه صنفی کارگری به صورت پراکنده و بدون تأثیر حتی منطقه ای اتفاق میافتد. جنبشهای زنان، دانشجویان، مهاجران و قومیتها به ظاهر جایگزین جنبشهای طبقاتی در کشورهای مرکزی سرمایهداری و پیرامونی شده و زنان به ویژه در جامعههای پیرامونی به نیرویی تعیین کننده در مبارزه ضد جهانیسازی و برای طبقات حاکم تهدید کننده تبدیل شدهاند، اما وفور و گونه گونی وظیفههایی که بر عهده جنبش زنان گذاشته شده است آن را سر در گم کرده است. جنبش قومیتها و مهاجران به شیوههای کور و پر از خشونت تبدیل گشته و حزبهای قدیمی کمونیستی بی توجه به نیاز به نوسازی در پیله غرور کاذب خود روزگار سال خوردگی را سپری میکنند. مطالبههای ملی و رهاییبخش در کشورهای پیرامونی به خواستههای محلی و تجزیهطلبانه دولت شهری فرو کاسته شدهاند. جنبشهای سیاسی بی سرْ و رفرمیسم در وجه غالب جای هر گونه جنبش انقلابی را گرفته است. تقسیم کار بینالمللی به یمن مالی سازی اقتصاد شکل جدیدی یافته که در آن هر یک از تولید کنندگان در هر سرزمینی بخشی از تولید را انجام داده و خود به عنوان جزیی از بازار به شمار میآیند. اهرمهای مالی و پولی در دست گروه هر چه محدودتری متمرکز گردیده و شرکتهای فراملی به نمایندگی از هژمونهای اصلی بر جریان انرژی، مالی و راهها و فناوری چیره هستند. بازارهای یک پارچه قرار است نیازهای یک پارچه بیافرینند. پس از آن رو باید یکسان سازی فرهنگی روی دهد. یک آگهی تلویزیونی که ماهها به کرات در شبکه یورونیوز پخش شده است – و شاید هنوز هم در حال پخش شدن باشد- افرادی را با زبانها و فرهنگها و پوششهای متفاوت در سرزمینهای متفاوت – مکزیک، ژاپن، مصر و اروپا- نشان میدهد که با گوشی موبایل و اپلیکیشن یکسان با هم ارتباط برقرار میکنند. شعار آگهی این است که ممکن است در هر جای جهان وبا هر زبان و فرهنگی باشید اما با این گوشی میتوانید در کنار یک دیگر و با هم ارتباط برقرار کنید. این گوهر فرهنگ پسامدرنیسم است. همه چیز موقتی، همه چیز ظاهری و همه چیز یک سان!
اگر جهانیسازی زیر سروری آمریکا را چنین خلاصه کنیم:
ü تحکیم سلطه مالی بر هرگونه خدمات و نقل و انتقال پولی و مالی بر جهان
ü همکاری با چین و هند به عنوان بزرگترین بازارهای بالقوه و بالفعل و تولید ارزان قیمت
ü تغییر روابط با اتحادیه اروپا از یک برادر بزرگتر به یک شریک اقتصادی با چند قدرت برتر اروپایی از جمله آلمان، بریتانیا، فرانسه و ایتالیا و رها کردن بقیه کشورهای ضعیفتر به دست یورش امواج نئولیبرالی
ü سلطه و پایش نقل و انتقال و کشف و استخراج انرژی در برابر رقبا از جمله چین و روسیه و اتحادیه اروپا
ü تحمیل سلطه فناوری ارتباطی، اطلاعاتی و علمی بر رقبا
ü سلطه فرهنگی بر جهان از طریق رواج فرهنگ پسامدرنیسم به گونهای که آمریکا برای جوانان اروپایی نیز به مدینه فاضله تبدیل شده است
ü سلطه نظامی بر جهان و رقبا
ü جهانگشایی به شیوه یکسانسازی بازارهای جهان از طریق لشکرکشی نظامی به عراق و افغانستان و بالکانیزه کردن یوگسلاوی و روسیه و مانند آنها
نتیجه میگیریم که این اقدامها بازارهای نوظهوری را در برابر آمریکا و سرمایههای مالی عظیم این کشور گشوده که بنگاههای عظیم اقتصادی و مالی این کشور با ایجاد انواع بحرانهای سیاسی از جمله بحران در کشورهای آفریقایی و روابط دو کره، اقتصادی مانند بحران بزرگ مالی و مسکن و صندوقهای سرمایهگذاری در دههی اخیر و نظامی از جمله در افغانستان، عراق، لیبی، سوریه، افریقا، یوگسلاوی، پیرامون مرزهای روسیه و غیره موقعیت طبقاتی و جهانی خود را بازسازی و حتی تحکیم بیشتری بخشیدند.[8] فقر، بیماری، رواج فرهنگ کینه و دشمنی میان افراد جامعه و به راه انداختن جنگ همه علیه همه در مرحلههای رشد و گسترش سرمایهداری از دستاوردهای سرمایهداری انحصاری است، زیرا راز بقای سرمایهداری در گرو گسترش هرچه بیشتر انباشت سرمایه و بیرون آوردن ارزش افزوده در نتیجه فشار روزافزون بر نیروی کار است. برپایی جنگهای کثیف در جهان و ایجاد بحرانهای پیاپی که زندگی و هستی میلیونها انسان را نابود کرده و میکند، رواج فرهنگ فردگرایی و منفعت خواهی آزمندانه راههایی است که به این سرمایهداری ختم میشود. ازاینرو نخستین، گام نفی سیستم سرمایهداری به عنوان یک ایده و دوم، دستیابی به سوسیالیسم به عنوان تنها بدیل موجود هست. در اینجا سخن بر سر یک ضرورت اجتماعی و اقتصادی نیست بلکه این دیالکتیک پیشرفت و انحطاط است که بشریت را یا به ورطه بربریت میافکند یا به راه درخشان سوسیالیسم رهنمون میسازد. مبارزه ضد هژمونی سرمایهداری مبارزه علیه جهانیسازی است که هر دو از یک معبر میگذرند. در این راه جنبشهای ضد جهانیسازی، فمینیسم، طرفداران زیستبوم کره زمین، اقلیمیها و سبزها، دانشجویان، جوانان، فرودستان و حاشیهنشینان شهری و اقتصادی و اقلیتهای قومی و مهاجران با نسبتی که میان خود و سرمایهداری برقرار میکنند هر یک میتوانند نقشی بر عهده گیرند بیآنکه موجب تقلیل مبارزه طبقاتی بشوند. حضور هویتهای گوناگون در جنبشهای ضد جهانیسازی و ضد هژمونی نشان دهنده بغرنجی و پیچیدگی تضادهای نظام سرمایهداری است.
شاید خیلی زود نباشد که نگرش نوین به بحرانهای سراسری سرمایهداری از یکسو و برآمدن جنبشهایی از جنس جنبش تسخیر والاستریت و جنبشهای اشغال در کشورهای پیرامونی، زنان، مهاجران و قومیتها و اقلیمهای طبیعی عملاً ما را با ایده حزب جهانی طبقاتی و جنبشهای نوسازی دمکراتیک جامعه در برابر طبقه سرمایهدار جهانی قرار داده باشد!
[1] سمیر امین، ترجمه ب. کیوان، مصافهای جهانی شدن، سایت نگرش www.negaresh.de
[2] همان
[3] جیووانی اریقی، ترجمه کیا مسعودی، هژمونی و جنبشهای ضد سیستمی، مجله اینترنتی مهرگان، شماره 20، بهمن 1392
[4] گنادی زیوگانف، ترجمه خسرو بافری، نشر فروغ مهرگان، جهانی شدن بیم و امید، چاپ اول، 1386
[5] کارل مارکس، ترجمه باقر پرهام، نبردهای طبقاتی در فرانسه، نشر مرکز، چاپ سوم، 1387
[6] برای اطلاعات بیشتر به کتاب امپریالیسم بالاترین مرحله سرمایهداری لنین مراجعه فرمایید. در این کتاب لنین آمارهای دقیقی از تمرکز سرمایه و تولید توسط شرکتهای بزرگ در آمریکا و آلمان و بریتانیا و هم چنین میزان صدور سرمایه توسط این کشورها به خارج و نسبت گسترش استعمار در آفریقا مطرح کرده است که میتواند به درک ما از فرمول بندی امپریالیسم توسط لنین راه گشا باشد.
[7]مشیر زاده، حمیرا، تحول در نظریههای روابط بین الملل، تهران، سمت، چاپ سوم، 1386
[8] دیوید هاروی، ترجمه کیا مسعودی، بحران و تحکیم قدرت طبقاتی، مجله اینترنتی مهرگان شماره 9، تیر 1391